Eight

236 82 10
                                    

دو ساعتی از برگشتنشون به خونه میگذشت و لویی تو آشپزخونه سرشو با آشپزی گرم کرده بود تا به زین فضایی برای تنهایی و فکر کردن بده.
در واقع خودشم نیاز داشت افکارش رو جمع و جور کنه ؛ حمله سگ ها همچین هم یهویی و بی دلیل نبود.

زیر گاز رو خاموش کرد و رفت تا زین رو برای غذا خوردن صدا کنه.
وارد اتاق شد و با ندیدن زین اخمی رو صورتش نشست.

سمت حموم رفت و درشو باز کرد ، زین پشت بهش زیر دوش در حالی که دستشو روی دیوار برای حفظ تعادل گذاشته ، ایستاده بود.
نگاه لویی به خونابه ای که از زیر پای زین خارج میشد افتاد و با نگرانی و بی توجه به خیس شدنش جلو رفت و شونه اش رو گرفت.

_چرا اومدی حموم؟ زخم هات دوباره سر باز کرد ، باید پانسمان بشی

زین بی حال سمتش برگشت ، لویی شیر آب رو بست و دستاشو دور کمرش حلقه کرد تا کمکش کنه.

_نمیخوام اتاق و تخت رو خونی کنم

لویی مردد پرسید:
_مشکلی نداری لبه وان بشینی؟

زین سر تکون داد بعد همراه لویی سمت وان رفتند.
بعد نشستنش ، سر و شونه اش رو روی دیوار تکیه داد و لویی سمت قفسه زیر روشویی رفت تا کیف کمک های اولیه رو برداره.

با کمک پنس ، آروم زخم روی پهلو زین رو پاک کرد و بعد گذاشتن گاز استریل با چسب اونو روی بدنش فیکس کرد و بعد سراغ پانسمان ساق پاش رفت.
بعد از تموم شدن کارش ، با حوله نمدار ردِ خونی که قبل از پانسمان روی بدن زین جاری شده بود رو پاک کرد و کمک کرد اون از جاش بلند بشه.

_حسابی انرژی از دست دادی ، کمکت میکنم لباستو بپوشی و بعد باید غذا بخوریم

_ممنونم

از حموم بیرون رفتن و زین روی تخت نشست و لویی سمت کمد رفت تا لباس برداره.

_قبلا یک جمله دوبله کردم

باکسر رو از پاهای زین رد کرد و زین با گذاشتن سرش روی شونه لویی یخورده از جاش بلند شد تا لویی کاملا اونو تنش کنه.

_میگفت چون ما دوستیم ؛ نیازی نیست از دوستت تشکر کنی

تیشرت نسبتا گشادی رو از سر زین رد کرد و بعد هم شلوارک رو برداشت تا تنش کنه.

_اسمش کیلوا بود

زین سوالی گفت:
_شخصیتی که دوبله اش کردی؟

لویی سر تکون داد و حوله کوچیکی برای خشک کردن موهای زین آورد.

بجای میز ناهار خوری ، روی کاناپه سه نفره نشسته و پاهاش رو دراز کرده بود.
لویی با دو بشقاب پر از غذا از آشپزخونه بیرون اومد و یکی از اونا رو دست زین داد بعد برگشت تا یخورده شراب بیاره.

زین هرچی فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید پس پرسید:
_سگ ها ، اونا انعکاس نبودند ؛ به نظرت به غیر ما کس دیگه ای هم اینجا هست؟

لویی جام ها رو روی میزقهوه گذاشت و کنار زین ، روی زمین نشست.
جواب داد:
_نمیدونم من حدس میزنم یکی هست که نمیذاره ما برگردیم

_یعنی میگی دروازه من تو جنگله؟

لویی شونه بالا انداخت_ اولین روزی که تو جنگل دنبال راه خروجت گشتی چندتا سگ بهت حمله ور شدن پس حتما دروازه اونجاست و یکی نمیخواد بهش برسی

سر تکون داد_ درسته اما کی نمیخواد من اون در رو پیدا کنم؟

لویی فقط شونه بالا انداخت و غذاش رو خورد ، زین با چنگال سبزیجات کنار گوشت رو سوراخ سوراخ میکرد و فکر میکرد.

_به نظرت کار انعکاسمه؟ آخه تنها کسی که بودن من اینجا به نفعشه اونه

_بعید نیست

_تو بدون هیچ مشکلی راه خروجت رو پیدا کردی؟

_گشتن خونه ها چند ماه طول کشید

زین باز سر تکون داد و به سوال پرسیدن ادامه داد:
_ بعدم قاب آینه ات خالی بود درسته؟

لویی که انگار میدونست زین میخواد به چه نتیجه ای برسه گفت:
_آره حدس میزنم برای آینه ام تو دنیای خودمون مشکلی پیش اومده ، شاید شکسته که قابش خالی بود اما آینه تو سالمه و میتونی برگردی بخاطر همینم انعکاست داره مانعت میشه

_پس تایید میکنی همه اینا کار انعکاسمه!

_حدسم اینه چون همونطور که گفتی ، بودن ما اینجا به غیر انعکاس هامون به نفع هیچکس نیست.

بعد از غذا خوردن ، لویی به زین کمک کرد تا به اتاق بره و استراحت کنه. خودش هم از خونه بیرون رفت تا گشتن در شهر رو ادامه بده ، اون امیدوار بود با پیدا کردن دروازه زین ، راه خروجی هم برای خودش پیدا میشه.

زین بی حوصله گوشیش رو بالا آورد تا حداقل بازی کنه اما با دیدن انعکاسش که با پوزخند نگاهش میکرد ، ابروهاش بالا پرید.
گوشی رو کنار گذاشت و به زحمت از تخت پاشد تا سمت آینه قدی اتاقِ لویی بره ، میخواست اونم چک کنه.
انعکاسش زودتر از خودش با همون پوزخند در آینه تشکیل شد و زین فکر کرد ، با پوزخند هم خیلی جذاب دیده میشه.

بالاخره به آینه رسید و وزنش رو روی پای سالمش انداخت ، سوالی نگاهش کرد و گفت:
_ خب؟

با سکوت انعکاسش دوباره گفت:
_بیا به تفاهم برسیم ، دردت چیه؟ چی میخوای؟

انعکاسش سرشو با تاسف تکون داد و ثانیه بعد آینه خالی بود.
زین سردرگم به آینه خالی نگاه کرد و با یادآوری چیزی کف دستش رو به پیشونیش کوبوند ، لعنتی یادش رفته بود انعکاس ها حرف نمیزنند.

یخورده تُن صداش رو بلندتر از حالت عادی برد:
_هی بیا با نشونه ها با هم ارتباط برقرار کنیم

_با توام
برای چند لحظه به فکر فرو رفت بعد گفت:
_یعنی در واقع با خودمم

با ظاهر نشدن انعکاسش و تیر های متعددی که پهلو و پاش از درد میکشید با شونه های افتاده برگشت روی تخت تا دراز بکشه.

Mirror (Zouis)Where stories live. Discover now