Eleven (Last Chapter)

337 87 72
                                    

دوباره تو جنگل بودن و با موتور از لا به لای درخت ها سمت غرب میرفتند.
زین از روی عادت یا شایدم ترس از تکون های موتور ، دستشو روی پهلو لویی گذاشته بود و لویی مدام نگاهش به انگشت های کشیده زین می افتاد ؛
به دست های خودش که دور دسته موتور بودن نگاه کرد و با دیدن ناخن های جوییده شدش آه آرومی کشید ، چرا دست زین انقدر زیبا بود؟

با شنیدن صدای سگ ها ، عرق سردی روی کمر زین نشست و ناخودآگاه لویی رو بغل کرد.
لویی برای دور شدن از سگ ها ، با سرعت بالایی از بین درخت ها عبور میکرد و تا نیم ساعت بعد که صدای سگ ها قطع شد ، سرعتشو پایین نیاورد.

هوا رو به تاریک شدن میرفت و لویی سعی کرد راه برگشت رو بدون رفتن سمت اون سگ ها پیدا کنه.
زین همچنان با ترس به اطراف نگاه میکرد که با دیدن نور نئونی صورتی ، به شونه لویی زد و گفت:
_هی اونجا رو نگاه

لویی با دیدن نور ، موتور رو به اون سمت هدایت کرد و گفت:
_فکر کنم پیداش کردیم.

خودش بود ، دروازه ای که زین با اون میتونست از کابوسش خارج بشه.
لویی موتور رو نگه داشت ، زین پیاده شد ، با قدم های نامطمئن سمتش رفت و در نهایت رو به روش ایستاد.

لویی همزمان شادی و غم زیادی رو تجربه میکرد ، شادی بخاطر رهایی زین و غم بخاطر تنها شدن دوباره اش.
رو به زین گفت:
_تا حالا دوستی رو از دست دادی؟

زین بی حواس گفت:
_آره ، تجربه مزخرفی بود ازش دلخور بودم بجای اینکه به خودش بگم رفتم به اون یکی دوست مشترکمون گفتم

_بعدش چی شد؟

_هیچی من منتظر منت کشی بودم اونم اصلا تو باغ نبود همین باعث کمتر حرف زدنمون شد ، کم کم صمیمیت بینمون از بین رفت و بعد دیگه حتا دوست همدیگه هم نبودیم

_اوه!

زین تازه متوجه منظور لویی از پرسیدن این سوال شد ، سمت لویی رفت و دستاشو گرفت
_من تازه پیدات کردم ، حالا حالا ها از دستم راحت نمیشی
بعد با ناراحتی گفت:
_قرار بود بهم اعتماد کنی لو

لویی با لطافت دست زین رو نوازش کرد_ من خیلی وقته بهت اعتماد دارم فقط ، فقط ...
نمیخواست زین رو ناراحت کنه پس لبخند زد و ادامه داد_ هیچی

زین خواست چیزی بگه که لویی نذاشت_ زود باش ، زمان رو از دست نده ممکنه یهو سر و کله اون سگ ها پیدا بشه

زین ، لویی رو به آغوش کشید ، لویی کنار چشمش رو بوسید و زین بوسه کوتاهی کنار لبش گذاشت و بدون فاصله گرفتن ، با زمزمه گفت:
_بوسه واقعی تو دنیای واقعی ، منتظرش بمون

_میمونم ، به انتظارت میشینم

از هم جدا شدن ولی زین دست لویی رو رها نکرد
_بیا با هم ازش عبور کنیم

Mirror (Zouis)Where stories live. Discover now