Ten

231 78 36
                                    

بخاطر باد خنک اسپلیت سردش شده بود ، سمت زین که لحاف رو دور خودش پیچیده بود ، برگشت و با هل دادنش سعی کرد قسمتی از لحاف رو آزاد کنه و روی خودش بکشه.
زین که بیدار بود ، با تکیه به آرنج و بازوش ، باسنش رو بالا داد تا کار لویی راحت بشه.

لویی چپ چپ به اون موجود پررو که تا زیر چشمش رو پوشانده بود ، نگاه کرد.
موهای زین روی پیشونی و چشماش پخش شده بود ، ناخودآگاه دستشو جلو برد و موهاشو رو مرتب کرد اما با دیدن برق واضحِ چشم ها بلافاصله دوباره موها رو بهم ریخت.

زین لحاف رو تا چونه اش پایین کشید و لبخند مرموزی زد که لویی با دیدنش از ترس تو خودش جمع شد و اندکی عقب رفت.

خبری و با شرارت گفت:
_بهم کشش جنسی پیدا کردی.

بزاق لویی تو گلوش پرید و با سرفه گفت:
_این مزخرفات رو از کجا میاری؟

زین اَبروهاش رو بالا انداخت و با بیخیالی جواب داد:
_از اون جایی که خودمم کشش جنسی نسبت بهت پیدا کردم
مکث کرد و چشم هاشو بخاطر فکر کردن ریز کرد_ آم فکر کنم این عادیه ما یک ماهه آدمی جز خودمون ندیدیم و هر شب کنار هم میخوابیم پس طبیعیه بالا بزنیم

لویی لگدی به جایی که فکر میکرد باسنِ زینه زد که این کار زین رو به خنده انداخت و لویی رو عصبانیتر کرد.
نفس عمیقی کشید و با تاکید رو تک تک کلماتش گفت:
_لطفا تا وقتی راه خروجتو پیدا میکنیم پایین تنه ات رو کنترل کن!

زین لحاف رو از روشون کنار زد ، نگاهی به پایین تنه لویی بخصوص باسنش انداخت و لبشو لیس زد که همین باعث شد لگد دوم رو از لویی بخوره و از تخت پایین بیافته.
روی پهلو زخمیش به زمین خورد ، از درد دادی زد و دوباره به روی تخت برگشت و معترض گفت:
_یخورده دیگه تحملم کن تا برم

لویی با یادآوری تنهایی دوباره اش آهی کشید. زین از خجالت و عذاب وجدان نگاهشو از لویی دزدید ؛
اون خودش میدونست که تقریبا هرچی تو ذهنش باشه رو به زبون میاره و کنترل کمی روی حرف زدنش داره بخاطر همین بیشتر اوقات در مقابله با افراد غریبه ساکت میموند اما حالا واقعا زیاده روی کرده بود.
یخورده سمت لویی خزید و با لحن لوسی سعی به منت کشی کرد
_یه چیزی بگم؟

لویی با تردید بهش نگاه کرد_ به نفعته جنسی نباشه

زین لبخند بزرگی زد و با اطمینان گفت:
_کافیه بهم بگی 7600

_7600؟

_آره ، این یکی از کد هایی هست که ما تو شغلمون استفاده میکنیم

_خب این کد یعنی چی؟

_یعنی ارتباط رادیویی قطع شده ، خلبان دیگه نمیتونه حرفی بزنه اما برج مراقبت حواسش هست. وقتی برگردم ارتباطمون قطع میشه اما فراموشت نمیکنم حتما میرم سراغ آینه اتاقت تا بفهمم مشکل چیه ، فقط بهم اعتماد کن باشه؟

Mirror (Zouis)Where stories live. Discover now