.
.
.روز به سرعت در حال سپری شدن بود و هری دنبال لویی بود تا ازش مراقبت کنه و لویی بالعکس. (میخواست دور بمونه و خودش از خودش محافظت کنه)
امگای کوچک همراه با نایل در حال غذاخوردن بود و هری و لیام توی صف منتظر وعدهی روزانه شون بودن.
وقتی همه بویی رو احساس کردن، سرشون رو چرخوندن و با دیدن شخص، فهمیدن که یه امگای جدید به مدرسه امده.
لویی سر تا پاش رو نگاه کرد و میتونست بگه اون زیاد هم فرد صالحی (پاره) به نظر نمیرسه ولی خب چیزی که مهمه اینه که اون بیش از حد جذابه.
نزدیک بود توی فکر فرو بره که با شنیدن صدای آزاردهندهی برخورد سینیِ غذای کسی با زمین، دلش بهم پیچید و درد گرفت.
این به این معنی بود که اون امگا تاثیر زیادی رو خیلیها گذاشته و البته که این به لویی مربوط نمیشد، اما نه تا وقتی که فهمید صدای سینی از طرف هری بود.
لویی نمیتونست و نباید عکسالعملی از خودش نشون میداد، چون اون کسی بود که تا این حد از هری دور شده بود. اما واقعا چه اتفاقی میافتاد اگه هری بخواد جفتِ کسی بشه؟!
حتی فکر کردن به این موضوع باعث میشه لویی احساس مریضی کنه.
پس بلند شد و آمادهی کشتن اون امگا شد. (در واقع هر امگایی که بخواد موقعیتش رو دربرابر هری به خطر بندازه) البته این رفتار لویی بیشتر از روی غریزهش بود.
نایل فورا جلوش رو گرفت، از اون جایی که دلیل حرکت ناگهانیش رو میدونست. پس کنار گوشش نجوا کرد. "اون قرار نیست جفت هری بشه، وقتی که لیام انقدر تو کَفِشعه. پس بشین و آروم باش."
لویی بلافاصله نشست و متوجه شد همه دارن نگاهش میکنن، از جمله هری. عالیه.
البته همه به غیر از لیام و امگا که تو نخِ همدیگه بودن.
"چیز دیگهای برای دیدن ندارین؟!" لویی با عصبانیت داد زد و امگا خودش رو پیش لیام طوری لوس کرد که انگار خیلی ترسیده.
لیام بلند شد و اماده شد تا لویی رو بخاطر ترسوندن امگاش بکشه. هری به سرعت بلند شد و لیام رو عقب کشید و همین حرکتش باعث شد لیام زمین بخوره.
آلفای مو فرفری همونطور که کمکش میکرد بلند شه ازش عذرخواهی کرد. البته لیام میدونست هری مقصر نیست.
در واقع هیچکدومشون مقصر نبودن. همهشون داشتن احمقانه عمل میکردن و این مشخص بود.
حتی بعد از اینکه لویی و هری دیگه دوست هم نبودن، همه میدونستن که وقتی هری نزدیک لوییعه نباید باهاش دعوا یا حتی بحث کنن. (چون هری میپره وسط و ازش حمایت میکنه)
YOU ARE READING
True Mates [L.S]
Fanfiction[Persian Translation] [complete✔] لویی تاملینسون، بدترین امگایی هست که هر کس به چشم دیده. اون امگایی هست که خودش رو موظف به تسلیم شدن و اطلاعت کردن از بقیه نمیبینه، و به نوعی اون توانایی مقاومت در برابر دستوراتِ تقریبا هر فردی رو داره. هری استایلز...