.
.
.
.
صبح روز بعد هر دو پسر با خداحافظی از خانوادهشون آماده رفتن به سمت مدرسه شدند.لویی خواهر و برادرش رو اواسط راه رسوند و باقی راه رو هر کدومشون به صورت جداگونه طی کردند.
هنگامی که اونها وارد مدرسه شدن، هری چندان مطمئن نبود که باید با لویی سلام یا احوالپرسی کنه...اما وقتی که کنار لاکرهاشون رفت، لویی بدون هیچ حرفی لاکر رو بست و راهش رو کج کرد.
هری آه بلندی کشید و متقابلا درِ لاکرش رو کوبید.
"اوه آلفا! چرا به لاکرِ بیچاره صدمه میزنی؟ اون که باهات هیچکاری نکرده؟!"
هری در برابر خوشمزگی لیام، چشمهاش رو چرخوند و پشت سرش، سمت کلاسشون رفت.
هری توی طول روز، مثل همیشه، همه رو نادیده گرفت.
لیام تنها دوست هری بود. پس حالا هری کنار لیام و زین نشسته بود و باهاشون گفتوگوهای سادهای برقرار میکرد.
پسر مو فرفری زین رو دوست داشت. اون براش شبیه لویی نبود، اما مهم این بود که احترامش رو در مقابلش حفظ میکرد.
بقیه معمولا زین رو به چشم یه بچ میدیدن اما در واقعیت چشمهای زین کسی بجز لیام رو نمیبینن.
این از نظر هری خیلی پسندیده و شایسته بود.دوست دختر قبلی لیام یه پتیاره به تمام معنا بود. به این صورت که بیشتر سعی میکرد توسط لیام خودش رو به هری نزدیک کنه و توجهش رو جلب کنه!
تا ناهار اوضاع جور دیگهای پیش رفت...به طوری که نه لویی نه هری یکذره جو رو دوست نداشتند.
همه چیز خیلی خوب پیش میرفت اما لویی بازم بداخلاق و تندخو بود؛ انگار ازین موضوع که هر روز باید کنار هری غذا بخوره متنفره.
آیا دوستاش قراره درک کنن که این رفتارهاش دست خودش نیست و لویی فقط نمیتونه درست کنترلشون کنه؟!
لویی بعد از گرفتن غذاش سمت میز رفت. البته یادش نرفت از آشپزشون، خانم گریس که زن مهربونی بود، تشکر کنه.
لویی زین و لیام رو میدید که باهم مشغولند. نایل هم توی گوشی بود و احتمالا داشت با آمریتا چت میکرد.
نایل و آمریتا به طور معمول رابطهشون رو توی عموم نمیارن چون حس میکنن با اون کار بهش صدمهای وارد میشه.
درواقع اونها با این طرز فکرشون خیلی بالغ و عاقل بهنظر میرسیدند، چون اجتماع همیشه پر از بحث برای جدا کردن عشاقه.
از کجا معلوم بقیه دارن بهش ترحم میکنن...وقتی میبینن که دوستی بهجز نایل نداره؟! اصلا هر فکری میخوان بکنن.
سرانجام هری بهشون ملحق شد. شونههاش از فرط خستگی و ناراحتی افتاده بهنظر میرسیدن و لویی از این حالت هری متنفر بود.
YOU ARE READING
True Mates [L.S]
Fanfiction[Persian Translation] [complete✔] لویی تاملینسون، بدترین امگایی هست که هر کس به چشم دیده. اون امگایی هست که خودش رو موظف به تسلیم شدن و اطلاعت کردن از بقیه نمیبینه، و به نوعی اون توانایی مقاومت در برابر دستوراتِ تقریبا هر فردی رو داره. هری استایلز...