بخشی از سخن نویسنده : فقط خواستم بگم که این پارت یه اسمات ریز داره، پس اگه خیلی بچه هستین یا زیادی پاک و بیگناهین، قسمت وسط این چپتر رو نخونید.
ما توی این پارت یه پرش به عقب رو توی زمان تجربه میکنیم. پس الان دوشنبهس (monday) و لویی هنوز توی هیت هست.
حرف من : دروغ میگه😂 دو تا صدا که این حرفارو نداره آخه خواهر من🚶
.
.
.
.
روز دوشنبه بود و هری با اینکه احساس مریضی میکرد، وارد مدرسه شد. حال و هوای اونجا حتی حالش رو بدتر هم میکرد، ولی هری فقط دعا کرد که لویی اونجا باشه...اما نبود.هری نمیتونست اون شرایط رو تحمل کنه پس خواست برگرده که نگاهِ اجمالیِ نایل رو روی خودش احساس کرد.
هری واقعا حواسش نبود که با اون حالش باید از مردم دور بمونه. اون به طور ناگهانی یقه نایل رو گرفت و به سمت لاکرها هلش داد.
صد البته که هری قصدش اذیت کردن اون پسر نبود. ولی متوجه هم نشد که نایل از ترس نزدیک بود گند بزنه به شلوارش.
"لویی کجاست؟ هنوز توی هیتِه؟" هری نایل رو میدید که زیر دستش وول میخورد و میخواست خودش رو کنار بکشه و همین باعث شد محکمتر بگیرتش.
"آره، چرا؟" حتی با اینکه نایل جوابش رو داد، اون بازم نذاشت بره.
"چیزی از لویی نداری؟ مثل پیرهن یا نمیدونم هر چی؟!" نایل درک نمیکرد که هری چی میگه، اما اونقدر هم احمق نبود جلوی اون گرگ زخمی که به شدت عصبی به نظر میرسه، حرکت احمقانهای بزنه.
"نه. م-من چیزی ازش ندارم." هری بلندتر از قبل غرغر کرد و نایل خودش رو آماده کشته شدن کرد.
"پس میتونی بری و یه چیزی ازش بگیری، مگه نه؟ ویت، نه نه. تو هیچوقت همچین گوهی نمیخوری. لویی فقط مال منه."
آلفای مو فرفری هیچ کنترلی روی کارهایی که میکرد نداشت. اون واقعا به لویی احتیاج داشت.
هری از عصبانیت عرق کرده بود و اثرش روی گلوش یا بالای پیشونیش هم مشخص بود. اما بازم نایل احساسات اون پسر رو درک میکرد.
نایل دور و برش رو نگاه کرد و فهمید کلاسش رو دیر کرده. چون تنها کسایی که توی سالن بودن اون و هری بودن.
نایل نمیدونست چی بگه یا حتی چیکار کنه، چون هری خیلی ترسناک به نظر میرسید و نایل نمیتونست پیشبینی کنه که اون با هر حرکتش ممکنه چه عکسالعملی نشون بده.
'نکنه این پسر هم توی راته؟ اگه اینطوری باشه الان واقعا هر دوتاشون بهم خیلی نیاز دارن. اوه اوه.'
در همین حین که نایل قصد داشت جواب ذهنِ کنجکاوش رو کشف کنه، هری رهاش کرد و از مدرسه بیرون رفت و نایل متعجب و گیج، مسیر رفتنش رو نگاه کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
True Mates [L.S]
Fanfic[Persian Translation] [complete✔] لویی تاملینسون، بدترین امگایی هست که هر کس به چشم دیده. اون امگایی هست که خودش رو موظف به تسلیم شدن و اطلاعت کردن از بقیه نمیبینه، و به نوعی اون توانایی مقاومت در برابر دستوراتِ تقریبا هر فردی رو داره. هری استایلز...