در ساعت های پایانی شب در سرمای طاقت فرسای دسامبر
امگای بیچاره با دردی که در حال متلاشی کردن سلول به سلول بدنش بود به دنبال سرپناهی میگشتنه فقط برای تن زخمی خودش بلکه برای فرزندش که در شکمش تقلا میکرد تا خودش رو از مادری که درد میکشه رها کنه
درست زمانی که دسامبر نفس های اخرش رو میکشید و سوز و سرما به بدن رهگذران شلاق میزد
امگای بی پناه از شدت درد پنجه هاش رو به زمین میکشید و خاک سفت رو زیر ناخن هاش حس میکرد
خون قرمز رنگی که از سر پنجه هاش میچکید حالا با خاک مخلوط و کِدر و چسبناک شده بود
گرگ ماده سعی میکرد تا از روی درد زوزه ایی نکشه
که مبدا توله ی کوچولوش که هنوز رنگ افتاب رو هم ندیده بود به دست یکی از اون جلاد های عوضی کشته بشه
گرگ سفید که حالا خز های بدنش با خون خودش رنگین شده بود تقلا میکرد تا خودش رو به مکان امنی برسونه
اما تن زخمیش و درد زایمانش توان دیگه ایی برای حرکت در بدنش باقی نمیذاشت
کشته شدن جفتش رو توسط کسانی که لقب شکارچی رو یدک میکشیدن با چشمهای لبریز از اشکش دیده بود
و با اخرین توانش به دنبال سرپناهی برای فرزندش که برای زنده موندن در شکمش تقلا میکرد میگشت
چون میدونست که اونها حتی به توله ی تازه زاده شدش هم رحم نمیکنن
با حس دردکشنده ایی پنجه جلوییش رو گاز گرفت تا صدای زوزه های دردمندش به گوش دشمنان گوش به زنگش نرسه
با عجز در دلش از الهه ی ماه میخواست که به فرزندش کمک کنه حتی اگه لازمه در عوض جون خودش رو تقدیم کنه
همزمان با حس طعم گس خون که بخاطر فشار دندون های تیزش روی پنجه اش توی دهنش پخش شد
حس رهایی هم اون رو در بر گرفت با دیدن توله ی سفید خاکستری خیسی که زیر نور ماه روی زمین عاجزانه تقلا میکرد تا به اغوش مادرش پناه بیاره
لبخند بیجونی زد و در دل برای دیدن نتایج همه ی زحماتش از الهه ی ماه تشکر کرد
پوزه ی خون آلودش رو به توله ی کوچولوش نزدیک کرد و عطرش رو به داخل کشید
زبونش رو چندبار برای نوازش روی سر پسر کوچولوش کشید
-خوب بخور خوب بزرگ شو و خوب زندگی کن
قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش چکید دمش رو برای محلفظت دور توله اش حلقه کرد
و در سوز سرمای دسامبر همزمان با فرود اولین دونه ی برف چشمهاش رو بست در حالی که هنوز هم لبخند کوچولویی روی پوزه ی خونیش خودنمایی میکرد
و توله ی کوچولوش قافل از هیاهو لا به لای خز های گرم و نرم مادرش با شکم گرسنه آروم به خواب رفته بود
چند ساعت بعد زمین پوشیده از برف سفید و سردی شده بود که سرماش حتی استخونهای یه گرگ رو میتونست بلرزونه و حتی باعث ترک خوردن سنگ ها بشه
بتای جوان زمانی که رد بوی امگای فراری رو زده بود هیچ وقت فکر نمیکرد با جسد یخ زدش مواجه بشه
و توله ی تقریبا بی جونی که به خاطره گرسنگی و سرما لای خز های به رنگ برف مادرش که حالا در برف ها مدفون شده بود کز کرده بودقلب بتا به درد اومد درسته اون هم در شورش دیشب دست داشت ولی توله ی مقابلش تنها فرزند آلفای پیشین قبیله بود که دیشب به دست آلفای جدید کشته شد
اون توله بی گناه تر از چیزی بود که بخاطر سیاست های کثیف کشته بشه
بتا خم شد توله رو به دندون گرفت و با نهایت سرعتش سعی داشت از اونجا دور بشه
میدونست حماقت کرده و از خودش توی برف ها رد پا به جا گذاشته اما چاره ی دیگه ایی نداشت
فقط دعا میکرد برف ها قبل از اینکه کسی متوجه حضورش در اونجا بشه اب بشنبا رسیدنش به کلبه های روستایی پک نفس عمیقی از بینی کشید و با سرعت کمتر به طرف خونش به راه افتاد
باید سریعا توله تازه متولد شده رو در جایی امن و به دست فرد معتمدی میسپردو چه کسی بهتر از همسر بتاش 'سوک جین'
چند بار با پنجه اش به در ضربه زد و با باز شدن در قبل از اینکه جین از شوک دیدن همسرش به همراه یه توله جیغ بزنه
توله رو روی زمین گذاشت و تبدیل شد
- هیچی نگو جین برات توضیح میدم فعلا باید مواظبش باشی و به هیچ کس نگو اون بچه اینجاست کسی نباید پیداش کنه
به سرعت تبدیل شد و مجددا شروع به دویدن به سوی کوهستان یخ زده و پوشیده از برف کردکارهای زیادی برای انجام داشت و دعا میکرد که حداقل کسی ردش رو از روی رد پاش تا خونه نزده باشه
-----------------
های لاوز
اینم از بوک جدیدم که خیلی میدوستمش
یه چندتا بوک جدید رو قراره اپ کنم و امیدوارم ازشون حمایت کنید
راجب فضای فیک لطفا از پارت اول قضاوتش نکنید
حرف دیگه ایی به ذهنم نمیرسه
درسته این پارت کوتاه بود ولی اگه ازش حمایت بشه پارت ها طولانی تر میشن
YOU ARE READING
moon's sign (kookv)
Werewolfدر جامعه ایی که متشکل از امگاها و بتا هاست و تولد الفا در اون چیز نادریه فقط امگاهایی که توسط الهه ی ماه تطهیر شده باشن و نشانِ هلالماه رو داشته باشند توانایی به وجود اوردن یه آلفا رو دارن 1# ماورایی کاپل ها: نامجین سپ (یه کم بازی با احساسات شما😂...