CHAPTER:1

2.1K 332 30
                                    

میدونید یکی از کارهای اعصاب خورد کنی که وقتی تو خلوت خودتونید و یه نفر میتونه انجامش بده چیه؟؟!

همونطور که آبنبات نعنایم رو می مکیدم
به سمت در رفتم.
وقتی در رو باز کردم بلافاصله چیز محکمی توی صورتم برخورد کرد با درد دماغِ درد گرفتم رو نگه داشتم و ناله ای کردم!

بعد از انداختن آبنباتی که دیگه هیچ لذتی نداشت توی صورت خونسرد زن غریدم:
"چه مرگته لعنتی؟ چی از جونم میخوای؟"

بدون اینکه ذره ای اهمیت بده لب زد:
"اگه یکم زودتر این لعنتی رو باز میکردی نمیخورد تو صورتت.."
کمی مکث کرد و با چشماش سر تا پام رو کاوید
" در ضمن زودتر بیا پایین."

اخم کردم واقعا حوصلهٔ هیچکدوم از دردسر هاش رو نداشتم:
"بهت که گفته بودم اخرین باره اون کارو انجام میدم..دیگه نمیتونم دنبالهٔ گوه کاریات رو بگیرم!"

"موضوع اون نیست . همینطورم از همون 'گوه کاریام' خرج توعه بچه در میاد."

باز هم مکث کرد. اصلا از مدل حرف زدنش خوشم نمیاد فقط بیشتر از بقیه وقت تلف می‌کنه...
نگاهی به راه پله انداخت:
" باید با بابای جدیدت آشناشی"

پوزخندی زدم و وزنم رو ، روی در انداختم:
"عجب سرعت عملی داری...ماما"

ماما؟! مسخره اس خودش هم خوبه میدونه که اون رو اصلا به چشم یه مادر نمی‌بینم و فقط گاهی وقت ها با این اسم دستش میندازم...
بی اهمیت نگاهی بهم انداخت و به سمت پله ها راهی شد:
"زودتر بیا پایین...این دفعه یه آسیاییِ جذابه مثل خودت بیبی بوی"

آسیاییِ جذاب؟! چرند نگو مردای دوربر تو همشون هرزه ان مثل خودت ، مثل من..

با اینکه حوصله اش رو نداشتم مشغول عوض کردن لباس هام شدم. هیچ علاقه ای نداشتم این دوست پسرش مثل یکی از قبلی ها دنبال کونم راه بیوفته و باعث دردسرم شه.

چطوره همه چیز رو کامل براتون تعریف کنم؟!
تقریبا حدود یکسال پیش بود که دوست پسر جدیدش اومده بود
چیز زیادی ازش به یاد ندارم اون خیلی بلند و عضله ای بود اون زن، از اینجور مرد ها خوشش میاد...

اولین بار که منو لخت دید افتاد دنبال کونم پس منم مجبور شدم بدجوری دکش کنم
تنها راه حلم هم این بود که وقتی برای معامله میره لوش بدم با اینکه پر از ریسک بود و ممکنه بود سوزان رو هم لو بده با موفقیت تموم شد و افتاد هلفدونی.

ذره ای حوصله پایین رفتن و آشنا شدن با ددیِ جدید رو ندارم اما از شناختی که از سوزان دارم میدونم
اگه نرم دوباره میاد بالا و بهم گیر میده. با تمام اخلاقیات مزخرفش اعتقاد داشت که من همیشه باید با دوست پسرای جدیدش آشنا بشم
این یکی از قانون های لعنتیش بود و فکر میکرد با اینکار تبدیل به یه مادر نمونه میشه!

NEW DAD | CHANBAEKWhere stories live. Discover now