CHAPTER:7

1K 242 7
                                    

ایستادم و همین‌که بدون متوجه شدن از حضورم وارد کلاب شد باعث تحسین دوباره خودم و مهارت‌های تعقیب کردنم شد.

دقیق بعد از گذشت پنج ثانیه من هم وارد شدم و قدم هاش رو دنبال کردم.

با گذشت هر لحظه بیشتر از گذشته و کار‌های نفرت انگیزه‌ام پشیمون می‌شدم
اما کدوم کار؟!
دقیقا کدومش؟!
حتی خودم هم نمی‌دونم!

با وارد شدن هر دو شون در اتاق آشنایی نفس
لرزونم رو بیرون دادم؛
انتظار چه‌ چیزی رو می‌کشیدم؟
اینکه وارد اون کلاب نفرین شده بشه و هیچ‌کاری نکنه؟
آه بکهیون حتما دیوونه شدی احمق مغز فندقی...

همونطور که اون گفته بود تو یه هرزه‌ای انتظار داری از توی نفرت انگیز خوشش بیاد؟

هیچ‌کس بیشتر از یه سکس یه هرزه رو تحمل نمی‌کنه...
پکی به نخ بین انگشت‌هام زدم و سعی کرد بغض حال بهم زن و بچگانه‌ام رو پس بزنم.

هیچ‌کس یه هرزه رو بالاتر از رابطه‌های یک شبه نمی‌بینه پس...پس منم همون هرزه‌ام درسته؟!
همون فاحشه‌ای که شانس یک‌بار سکس رو با اون مرد داره!

با پدید شدن افکار تازه‌ای توی ذهنم بدون توجه نخ نیمه سوخته رو از میون انگشت‌هام رها کردم و وارد اتاقی که چیزهای گنگی ازش به‌خاطر داشتم، شدم.

با قرار گرفتن تصویر وقیح جلوی روم دست‌هام شروع به لرزیدن کرد، لویی هم وقتی من رو دید همچین حسی داشت؟!

با قدم‌های سریع خودم رو به اون دو رسوند و در مقابل چشم ‌های متعجب لویی یقه پسر حشریی که حتی متوجه ورودم نشده بود و همچینان مشغول مالیدن دیکش با پایین تنه لویی بود رو گرفتم و مشتی حواله صورت شوکه‌اش کردم و بلافاصله از تخت بیرون انداختمش.

با اینکه می‌دونستم چه چیزی انتظارم رو میکشه باز هم غافلگیر و خشمگین شدم!

با بیرون روندن پسر ریز جثه و بلوند در رو کوبیدم و به چشم‌های عصبی لویی که توی یک سانتیم بود، خیره شدم.

با یک دست یقه هودی مشکی رنگم رو گرفت و من رو به جلو کشید:
"چه مرگته عوضی~؟"

نگاهم رو توی چشم‌های وحشیش گذروندم نفسی گرفتم
و لب‌هام رو روی لب‌های خیس و ملتهبش کوبوندم؛
ثانیه‌ای نگذشت که با برخورد ضربه محکمی به سینه چند قدم به عقب پرت شدم.
انقدر ازم متنفری که اینجوری پسم میزنی؟!

فریاد لویی توی چهار دیواری کوچیک طنین انداز شد:

"به چه جرئتی به خودت اجازه میدی من رو ببوسی هرزه؟~"

"درسته، من یه هرزه‌ام اما اونی که الان رفت بیرون چی؟ یعنی مثل من نیست؟ انقدر ازم متنفری که به  اندازه یک بوسه‌ام ارزش ندارم؟ انقدر نفرت انگیزم؟!~"

NEW DAD | CHANBAEKOnde histórias criam vida. Descubra agora