WRITER POVتن پوش سفید رنگش رو به تن کرد و و در حالیکه مشغول خشک کردن موهای خیسش بود در رو باز کرد.
نگاهی به دور اتاق انداخت و با پیدا کردن لویی که با بالا تنهٔ لخت روی تخت دراز کشیده بود لبش رو گزید،
با هر قدم افکار شوم و شهودیش بیشتر از قبل میشد.پوزخندی به چشمهای بستهاش و لیسی به لبهاش زد،
لویی خودش رو بالا کشید و با گرفتن کمر بکهیون اون رو کاملا روی خودش متمایز کرد.مکی به لبهای باریک و صورتیش زد و آروم دستش رو روی سینه نمدارش کشید.
بوسیهای دیگهای به لبهاش زد و با لذت ازش فاصله گرفت لبخندی به چشمهای خمار پسر روبه روش زد و موهاش رو به پشت هدایت کرد:
"بالاخره اومدی بیرون!"بکهیون خودش رو عقب کشید و از قصد
روی دیک لویی جای گرفت.
با هر کلمهای که از دهنش بیرون میاومد پایین تنهاش رو به مرد بزرگتر میفشرد:
"میخواستم برای با تو بودن، به خودم برسم..."نگاهش رو توی چشمهاش چرخوند و قبل از اینکه فرصتی بهش بده جاشون رو عوض کرد.
بکهیون خندهای کرد،
از این حجم از خواسته شدنش توسط لویی لذت میبرد:
"حسابی شق کردیا"
گفت و با زانو به عضوش فشر داد!لویی از لمس بکهیون شکه شد اما مدت زیادی نگذشت تا به خودش بیاد و شروع کنه به بوسیدن تن پسر زیرش
تن پوش رو به کل از بدنش خارج کرد و با بالا اومدن سر لویی مشغول بوسیدنش شد.مک صدا داری به زبون پسر زیرش زد و دوباره از لبهای خواستنیش فاصله گرفت.
سرش رو پایین برد و با زبونش وجب به وجب پوست پسر رو مزه کرد.با رسیدن به سینههای سفت و متورمش لیسی به لبش زد. همونطور که با زبونش مشغول بازی باهاش بود با دست دیگهاش مشغول بازی با نوک تیز نپیلِ دیگهاش شد.
بکهیون نالهای کرد، به موهاش چنگ زد و قوسی به کمرش داد چیزیی که همیشه در حال رویا بافی ازش بود بالاخره به واقعیت پیوسته بود!
همونطور که دستش رو از لباس زیر لویی که مشغول بازی با بدنش بود رد میکرد، پاهاش رو دور مرد حلقه کرد.
با دستش مشغول مالیدن عضوش شد و به نرمی خایههاش رو نوازش کرد.
لویی سر روی شونهاش گذاشته بود و توی گردنش نالههای لذت بخشش رو خالی میکرد،
لبخندی از رضایت زد و به کمک مرد از شر شلوار و باکسرش خلاص شد.کاملا روش دراز کشیده بود و با هر برخورد عضوهای داغ و برهنشون احساس لذت سرار وجودش رو میگرفت و به مک زدن گردن شیری رنگ پسرش ادامه میداد.
بالاخره لحظهای که حس کرد اوضاع داره جدی میشه به برخورد عضو هاشون خاتمه داد،
بوسهای روی شکم برهنهٔ بکهیون که بالا و پایین میشد کاشت و به عقب رفت.
ESTÁS LEYENDO
NEW DAD | CHANBAEK
Fanficنگاهم رو به چشم های متعجبش دادم: " از این خوشت میاد؟!" لب هام رو روی لب های نیمه بازش قرار دادم و به ثانیه نکشید که پلک هاش روی هم افتاد! پوزخندی زدم و با دست هام به عقب هلش دادم و نزدیک لب هاش زمزمه کردم: "تو از این خوشت میاد، از یه مرد. ولی در عوض...