'37~ All the pieces of my heart belong to you'

2.4K 377 1.3K
                                    

من یه عالمه ووت و کامنت میخوام🥺

~Apocalypse- cigarettes after Sex~

سنگ‌های کوچیکی که از کنار دریاچه پیدا کرده بود رو از جیبش درآورد و به دست زین داد. روی زانوهاش خم شد و سالی رو توی بغلش گرفت و منتظر، صبر کرد.

زین شال گردنش رو دور گردنش کمی سفت کرد و چوب ها رو دوطرف بدن آدم برفی گذاشت. پیش لئو برگشت و کنارش ایستاد. به آدم برفی ای که از صبح زود مشغول درست کردنش بودن نگاه کرد. لبخندی زد و از نسکافه‌ای که برای خودش درست کرده بود کمی نوشید.

"سردم شده. حالا بریم تو؟" لئو بعد از کشیدن نقاشی کوچیکی روی برف ها گفت و زین سرش رو تکون داد و دست لئو رو گرفت.
در خونه رو به آرومی باز کرد و پشت سرش به سرعت در رو بست تا سرما به داخل خونه راه پیدا نکنه و بیشتر از این، احساس سرما نکنن. به سمت اتاق رفت و کلاه و کاپشنش رو درآورد و آویزون کرد.

روی تخت نشست و کمی خودش رو، به لیام نزدیک تر کرد. پتو رو تا سر شونه‌هاش بالا کشید و شونه‌اش رو بوسید‌. براش اهمیتی نداشت اگه لیام شب قبل زودتر از همه خوابید و الان قرار بود دیر تر از همه بلند بشه. کنارش دراز کشید و موهایی که روی صورتش ریخته بود رو مرتب کرد و به آرومی هر دو چشمش رو بوسید‌.

تا زمانی که لیام، چشم‌هاش رو باز کرد به نوازش موهاش مشغول بود. لیام لبخندی زد و پتو رو بیشتر روی خودش انداخت و کاملا توی آغوش زین فرو رفت و دوباره چشم‌هاش رو بست.

"خیلی خوابیدم. نه؟" لیام گفت و زین خندید. دستش رو دور کمر لیام حلقه کرد و انگشت‌هاش رو پشت سرش کشید و جواب داد:
"یه دوازده ساعت کامل!"

"ولی من هنوز خوابم میاد؛ نمیتونم از تخت دل بِکِنم. نمیشه یه دوازده ساعت دیگه هم بخوابم؟" لیام گفت و سرش رو به سینه زین چسبوند.

همونطور که دست‌های لیام رو از بالا تا پایین کمرش می‌کشید پرسید:
"چرا نتونی؟ ولی اومدی اینجا تا فقط بخوابی؟"

"علاوه بر اون میخوام غذا رو هم اینجا روی تخت بخورم." گفت و دوباره چشم‌هاش رو بست. اجازه داد تا برای چند دقیقه باز هم بخوابه. بعد از مدتی که دیگه نتونست خوابش ببره، بلند شد و نشست. چشم‌هاش رو مالوند و قبل از اینکه از روی تخت بلند بشه، گونه‌ی زین رو بوسید و آهسته از اتاق خارج شد.

بعد از مسواک زدن و شستن دست و صورتش، از کلبه‌ی چوبی ای که از شب قبل اومده بودن، بیرون رفت و کلاهش رو پایین تر کشید تا سرما اذیتش نکنه. روی میز چوبی کنار نرده ها نشست و به اطرافش نگاه کرد. چشمش به آدم برفی کوچیکی که چشم‌ و لب هایی با سنگ و دست‌هایی با چوب داشت خورد د لبخندی زد. اون بیش از اندازه زیبا شده بود چندتا از سنگ ها پایین تر از سنگ دیگه ای قرار داشت و لبخند کجی ساخته شده بود و حدس لیام در این مورد که کار لئو بوده، شکی نداشت.

Hymn for the missing Love 'ZM'Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt