'14~Liam Without his Zayn'

2.8K 560 320
                                    

~Wrong- Zayn~

//خیابان های بدونِ زینی که عبور می شد- لندنِ همیشه دل شکسته!//

سویشرت طوسی رنگش رو تا انگشت هاش بالا آورد و اون رو بین دستهاش گیر انداخت؛
هیچ عجله ای نداشت و هراسی برای تلف کردن وقتش وجود نداشت
نه حالا که همراه خودش، تنهایی و دلتنگی هاش رو به دوش می کشید و توی خیابون های خیسِ از بارون لندن آروم آروم قدم برمیداشت و موج های خرمایی ای که توی هوا به رقص دراومده بودن رو به عقب فرستاد

به آسمونی که خورشید رو پشت ابرهای تیره و کدر پنهان کرده بود نگاه کرد و دست هاش رو توی جیبش فروبرد
آتلیه و آموزشگاه های مختلفی رو سرزده بود تا بتونه شغل مناسب خودش رو پیدا کنه؛ اما هیچ کدوم ازاون ها، به دلایل مختلفی قبول نمیکردن و لیام رو مجبور به دوباره گشتن و پیدا کردن جای دیگه ای باشه؛ مکان های دیگه ای هم بود که با جون و دل لیام رو استخدام میکردن، اما لیام نمیتونست تا ابد زیر نگاه های حریصانه اونها به کارش انجام بده و صرف نظر کردن رو ترجیح می داد

نفس عمیقی کشید و دستش رو روی بازوش گذاشت وقتی به این فکر کرد که چطور جلوی اون همه ادم، خودش رو 'لیام مالیک' معرفی کرده و همین یعنی آتیش گرفتن پاره ای از قلب نیمه سوخته‌ی لیام!

وقتی به این فکر میکرد که لیام هنوز هم یه مالیکِ
واین یعنی هنوز هم همسر زین بودن؛
لیامِ بدون زین یعنی‌ لیامِ بدون خورشید
لیام بدون زینش یعنی تاریکی و سکوت مطلق!

از کوچه های باریک‌ و طویل عبور کرد و بالاخره، به خیابونی رسید که آموزشگاه مورد نظرش دراونجا قرار داشت؛ خودشم نمیتونست باور کنه این همه مسیر رو پیاده، اونم توی این هوای سرد و ابری طی کرده باشه!

همونطور که از پله های آموزشگاه بالا میرفت و نزدیک تر می شد، صدای انواع آلات موسیقی بیشتر به گوش میرسید و نزدیک تر می شد؛ صداهایی مثل ویولن، پیانو، گیتار، هارپ و خیلی چیزهای دیگه
شاید ریتم ناموزون و ناهماهنگ اون ها چیز خیلی جالبی نبود و هیچکس این رو دوست نداشت؛ ولی لیام لذت میبرد و مطمئن بود که ترکیب اون ها کنار هم از بهترین چیزهای ممکن میتونه باشه!

در اموزشگاه رو باز کرد و وارد شد؛ و همزمان با باز شدن در، منشی جوان آموزشگاه، که موهای طلایی بلندش رو گیس کرده بود بلند شد و بعد از اینکه لیام رو شناخت، به طرفش رفت و اون رو توی آغوشش گرفت
"لیااممم! حالت خوبه؟"
"هی سارا! دلم برات تنگ شده بود!"
از آغوشش بیرون اومد و نگاهی به دیزاین و صندلی هایی انداخت که کم و بیش نشسته بودن و شاهد حضور لیام و استقبال سارا بودن

"کلاس لئو هنوز تمام نشده؟"
"اوه نه لیام! فکر میکنم چند دقیقه ای باقی مونده باشه! بشین!"
سارا گفت و به صندلی اشاره کرد و به سمت اتاقک کوچیک کنار میزش رفت و بعد از ریختن دو فنجون قهوه، برگشت و یکی از اون ها رو به سمت لیام دراز کرد

Hymn for the missing Love 'ZM'Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu