~I don't mind- Zayn🖤~
"نگران نباش مام!"
زین گفت و سرش رو بالشت جابجا کرد و برای لحظه ای چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید
تریشا دستش رو روی صورتش کشید و چشم هاش رو چرخوند:
"از همون بچهگی تخس و یه دنده بودی زین! به قیافت نگاه کن! شبیهِ..
"شبیه میمون مامان! میمون هم کمشه!"
راجر وسط حرف تریشا پرید و از سیبش گاز محکمی زد و سرش رو کنار سر تریشا گذاشت و زین بی توجه به حرفش، به فیس تایم با خانواده اش که در حال حاضر توی کالیفرنیا به سر می بردن ادامه داد:
"فکر میکنم همه چیز خوبه!"
البته فقط 'فکر' میکرد!"فکر میکنی؟ خدایا زین تو چِت شده؟"
نگرانی های تریشا از سر گرفته شد و زین برای جواب دادن به سوال های بیخود و نگرانی های بی جای مادرش مشتی به سرش زد و هق هق فیکی کرد و برایان از شدت خنده سرش رو تو بالشت فرو کرده بود تا صدای قهقهه اش به گوش افراد پشت تلفن نخوره و زین با شنیدن صدای خفهی برایان، لبخندی زد و دوباره به صورت مادرش نگاه کرد"من خوبم چطوری بگم تا باورکنی مام؟"
"خدای بزرگ!"
تریشا دستش رو بین موهاش فرو برد سری به نشانهی تاسف تکون داد، زین روی تخت جابجا شد و تلفنش رو مقابل صورتش قرار داد
"من باید برم پسرم! با راجر حرف بزن؛ خداحافظ عزیزم، بیشتر حواست به خودت باشه"
"خداحافظ! مواظب خودت باش مام!"
تریشا از دید زین محو شد و چهرهی برادرش رو می دید که هیچ تفاوتی بینشون وجود نداشت، اخلاق ها، سلایق و گرایش متفاوتشون بود که تفاوتشون رو آشکار میکرد؛زین کاملا گی بود؛با اخلاق تند و زننده ای که داشت همه رو از خودش دور میکرد، هیچ کسی نمیتونست تحمل اخلاق مسخره اش رو داشته باشه، البته جز لیام!
البته اخلاق خوب هم داشت، وقتی کسی رو دوست داشت مهربون ترین فرد جهان بود!
زین همیشه دوست داشت به روی همه چی سلطه داشته باشه و بالاتر دیده بشه، شاید مسئولیت پذیری قابل تحسینی و فوق العاده داشت؛ به همین دلیل هم بود که تونسته بود بِرَندش رو به یکی از بهترین ها تبدیل کنه!اما راجر
اون به شکل وحشتناکی استریت بود! با اخلاق خوب، شوخ طبعی و قلب مهربونی که داشت، همه رو شیفتهی خودش کرده بود و تمام اطرافیانش عاشق اون بودن، زندگی رو سخت نمیگرفت و به خودش میرسید، و البته که استاد نقاشی موفقی بود!
و باید گفت این دو برادر، فقط در ظاهر شبیه به هم هستن!"اقای خرس خوابش میاد؟"
راجر پرسید و دستش رو از بین کلاه هودی اش رد داد و به موهاش چنگ زد
"نه! فعلا تصمیمی برای خوابیدن ندارم!"
"هممم که اینطور!"
راجر جواب داد و لب هاش رو اویزون
"کلاس هات خوب پیش میره راجر؟"
"یاپ! چند تا کلاس دیگه هم اضافه شده سرم افتضاح ترین حالت ممکن شلوغِ زی!"
"آها!"
زین گفت و نگاهش رو به برایان داد که کاسهی صبرش لبریز شده بود و با حالتی خنثی به زین خیره شده بود و بعد از زمزمهی زیر لبش، که بیشتر به غرغر و فحش شبیه بود، گوشی اش رو روشن کرد و خودش رو سرگرم جلوه داد
YOU ARE READING
Hymn for the missing Love 'ZM'
Romance𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 "Tried to walk together But the night was growing dark Thought you were beside me But I reached and you were gone" "خواستم با هم قدم بزنیم اما شب تاریک و تاریکتر میشد فکر می کردم کنارمی اما وقتی رسیدم تو رفته بودی"