قبل از هرچیزی صدای خنده توی گوشش پیچید و بعد سلام سرخوشی که پسر پشت تلفن بهش میداد. حس کرد همه دردهاش ناپدید شدن. لبخندی زد: "بد موقع زنگ زدم؟"
- نه... با بچه ها شام اومدیم بیرون
- آه... خب... پس... خوش بگذره، وقتی رسیدی خونه ویدیو کال بگیریم؟ دلم برات تنگ شده
لحن جمله دوم چانیول به قدری غمگین بود که برای لحظه ای حس کرد، کاش الان خونه بود. شاید چانیول دوباره بی خبر رفته خونه اش! از پشت میز بلند شد که هم بهتر صدای چانیول رو بشنوه و هم مزاحم حرف زدن بقیه نشه: "هی... خوبی؟"
چانیول آهی کشید. خوب نبود. میخواست بکهیون رو ببینه. واقعا میخواست اون رو ببینه و بغلش بگیره: "خوبم عزیزم... برو شامتو بخور"
بکهیون شونه بالا انداخت اما برای یه لحظه چیزی گفت که بعدها، هرچقدر فکرکرد نفهمید اون حرف از کدوم بخش مغزش به زبونش راه پیدا کرده: "ما تازه اومدیم، میخوای بیای پیشمون؟"
چانیول توی تختش نیم خیز شد. بکهیون با دوست هاش بود و بهش میگفت بره پیششون؟ میخواست اون رو به دوست هاش معرفی کنه؟ قسم میخورد که داره صدای قلبش رو میشنوه.
- مطمئنی اشکالی نداره؟
- نه... چه اشکالی مثلا؟
چانیول زبونش رو روی لب های خشکش کشید: "پس آدرسو بفرست"
بکهیون لبخندی زد. لوکیشن رو برای چانیول فرستاد و پیش دوست هاش برگشت. بهشون توضیح داد که چانیول داره میاد و گفت چانیول همون پسریه که چند روز پیش جلوی همشون بهش پیشنهاد داده بود.
- داری با اون پسره جدی میشی؟
بکهیون شونه هاش رو بالا انداخت. نمیدونست. اون فقط زمان خوبی رو با چانیول گذرونده بود و به نظرش میتونست زمان های بهتری رو هم بگذرونه: "نمیدونم ولی قراره 5تا قرار رو باهاش برم"
- این یکی از اونا حساب میشه؟
ته یون درحالیکه داشت منو رو ورق میزد پرسید. باز هم نمیدونست. چقدر همه چیز براش مبهم بود. فقط داشت بدون هیچ فکری جلو میرفت. میدونست ممکنه زمین بخوره، توی چاله بیفته یا زخمی بشه اما باز هم داشت انجامش میداد.
چانیول خیلی زود رسید و بدون هیچ مکثی بکهیون رو در آغوش گرفت بعد از چند ثانیه خیلی مودبانه تعظیم کرد. بکهیون دوست هاش رو به چانیول معرفی کرد. چانیول فقط کیونگ سو رو یادش موند بخاطر چشم های درشتی که داشت و ته یون رو بخاطر مدلی که نگاه میکرد. اون ها مدام ازش سوال میپرسیدن. درمورد اینکه چی میخونه. درمورد اینکه واقعا گی هست یا نه؟ درمورد رابطه اش با بکهیون. اینکه چطور بهش علاقه مند شده. خانواده و دوستاش میدونن؟
یکی از اون ها هنوز هم فکرمیکرد چانیول شرط بسته. اون ها سوال میپرسیدن اما واقعا منتظر جواب نبودن. پر سروصدا بودن و همشون غذاشون رو با هم به اشتراک میذاشتن.
ESTÁS LEYENDO
On the way
Fanfic"طلوع آفتاب، گلخونه، دریا، پل، ..." چانیول از بکهیون میخواد تا باهاش سر قرار بره و فقط 5 تا قرار، بعدش هرکدوم میرن دنبال زندگی خودشون همین. couple: chanbaek genre: drama, romance