☾︎5☽︎

1.1K 229 98
                                    

با کامنتاتون بهم روحیه بدید:)♡

******************

بستنی رو به دهنش نزدیک کرد و گاز کوچیکی بهش زد.

یون جئو دستش رو که دور گردن سوجون بود محکمتر کرد و با خوشحالی گفت:

یون جئو_دمت گرم..فکر نمیکردم رو حرفت بمونی..

سوجون خندید و دست دیگش رو آروم پشت یون جئو برد:

سوجون_یه جوری نگو انگار که دروغگوام...کی من حرفی زدم و انجامش ندادم؟
درضمن....این یه شام ساده است!

یون جئو_همین شام ساده رو هم بعد از مدت ها قبول کردی باهام بیای...از اون زمان که سوهو بهت گفت کمتر با ما بگردی،از ما فاصله گرفتی..

یون جئو با لحن ناراحت و غمگینی گفت که سوجون رو به فکر فرو برد.

اون به همه ی حرفای سوهو گوش میداد.

بدون هیچ مخالفتی...

حتی وقتی ازش خواست رابطه اش رو با دوستای کمی خطریش،کم کنه سوجون اینکارو انجام داد...

ولی خودش...

حتی بعد از اون همه اصرار سوجون،سوهو هنوز حرفای سوجون رو پشت گوش میندازه و تمام وقتش رو برای اون تازه وارد میزاره...

تازه واردی که جدیدا با اون پوزخندای مسخره اش به سوجون،اون رو هر لحظه بیشتر از خودش متنفر میکنه....

جوری که حتی چند بار خواست بهش اخطار بده ولی سوهو با اطمینان از اینکه چیزی بینشون نیست و یوها دختر خوبیه اون رو از کارش منصرف کرد.

به هر حال....با اینکه چند هفته ای میگذشت ولی به خاطر سنگینی تدریس ها،هنوز سوهو و یوها همدیگه رو ملاقات میکنن.

سوجون بعد از مدت ها با یون جئو بیرون اومده بود.

دلش برای گشت و گذار تو خیابونای سئول تنگ شده بود.

بستنی داخل دستاش که داشت آب میشد رو گوشه ای انداخت و آبنبات کوچکی رو بیرون آورد و داخل دهنش انداخت.

ابرویی بالا داد و رو به یون جئو کرد:

سوجون_چند خیابون جلوتر یه کافه باز شده....بریم اونجا..

همراه یون جئو راه افتاد.

یون جئو داخل اینستاگرام به سوجون پیجی رو نشون میداد.

دختر معروفی که بدجوری دل یون جئو رو برده بود...

و نتیجه اش این شده بود که هر جا...تو هر زمانی فقط بحث اون رو وسط می آورد.

یون جئو_ببینش...خیلی خوشگله،مگه نه؟
اسمش یوله....هان یول...هجده سالشه...فعلا سینگله ولی در آینده قراره برای خودم بشه!

سوجون با شیطنت رو بهش گفت:

سوجون_با این چربی هایی که تو داری حتی عمه ی منم نمیاد باهات قرار بزاره،چه برسه به این دختره!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Where stories live. Discover now