☾︎10☽︎

940 193 39
                                    

سوجون داد زد:

سوجون_یعنی چی که سوهو گم شده؟

تلاش کرد از رویه تخت بلند بشه که یون جئو نذاشت و با جدیت گفت:

یون جئو_داد زدن هیچ کمکی بهمون نمیکنه،فقط باعث بد شدن حالت خودت میشه....

سوجون با عصبانیت به خاطر ضعفش تو همچین لحظه ی مهمی غرید:

سوجون_توقع داری چیکار کنم؟دوست پسرم‌معلوم نیست کجا شده و تو...توقع داری بشینم یه گوشه و کاری نکنم؟

مونبیول،دختری که بعد از بلند شدنش بالا سرش بود به حرف اومد:

مونبیول_بلند شدنتم هیچ فایده ای نداره.... نیروهای انتظامی دارن دنبالش میگردن...فقط باید منتظر باشی که اونا پیداشون کنن!...کاری ازت بر نمیاد!

سوجون نفسی از رویه عجز کشید.

وقتی از خواب بلند شد و متوجه شد که سوهو و یوها گم شدن،

اونم برای یه روز کامل،

به قدری شکه شده بود که دوباره حالش بد شد ولی الان اصرار داشت که بلند بشه و دنبالشون بره!

حرف های مونبیول درست بود ولی اونم نمیتونست دست رویه دست بزاره و کاری نکنه!

سرفه ای کرد و با دست به یون جئو اشاره ای کرد.

یون جئو سمتش اومد و کنارش نشست:

سوجون_بهم کمک کن بلند بشم...من باید دنبالش بگردم!

یون جئو غری زد و حرکتی نکرد.

سوجون با عصبانیت چشم هاش رو درشت کرد و گفت:

سوجون_زود باش دیگه....

یون جئو خواست چیزی بگه که فلیکس با چشمای قرمز شده از اشکش داخل اتاق شد.

نفس نفس میزد.

با صدای لرزونی گفت:

فلیکس_سوهو.....یوها....پیداشون کردن....

شنیدن این حرف کافی بود تا نیروی سوجون دوباره جمع بشه و از جاش بلند بشه.

مونبیول و یون جئو با نگرانی بهش نگاه کردند ولی اون بدون اهمیت دادن به سمت فلیکس رفت.

سوجون روبرویه فلیکس قرار گرفت و دستشو گرفت:

سوجون_پیداش کردن؟کجاس.....

نگاهش به پشت فلیکس افتاد..

جایی که سوهو با صورت رنگ پریده ایستاده بود..

فلیکس رو کنار زد و سمت سوهو خیز برداشت.

به خاطر ضعفش کم مونده بود زمین بیافته ولی تحمل کرد و کنار سوهو رفت.

دستش رو رویه صورت سرد و رنگ پریده اش گذاشت.

با صدای لرزونی گفت:

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Where stories live. Discover now