A warm, Hogwarts welcome

645 124 42
                                    

هری نتونست مثل همیشه درست بخوابه، صحنه های جنگ پشت سر هم توی ذهنش پخش میشد و تمام زندگیش از جمله خوابشو به هم میریخت.

روزبعد فقط به جمع کردن وسایل و صحبت کردن راجب برگشتن به هاگوارتز گذشت. هری نمیدونست چقدر دلش برای اون جا تنگ شده بود تا وقتی که نامه اش به دستش رسید.

بالاخره،صبح روز بعد، زمان رفتن به هاگوارتز برای هری،رون، هرماینی و جینی فرا رسید.

چون همشون به اندازه کافی بزرگ شده بودن، علی رغم مخالفت خانم ویزلی،تصمیم گرفتن خودشون به ایستگاه نه و سه چهارم برن.

هری به محض وارد شدن به قطار، احساس ارامش کرد.جینی برای پیدا کردن دوست هاش و هرماینی برای رفتن به کابین ارشد ها، اون هارو تنها گذاشتن.

هری و رون در حین گشتن به دنبال واگن خالی،با نویل و لونا روبرو شدن و بهشون ملحق شدن

"تابستونتون چطور بود؟" هری به محض نشستن توی واگن ازشون پرسید.

"اوه عالی بود" لونا با لبخند همیشگیش گفت." پدرم و من برای پیدا کردن اسنورکای شاخدار به کانادا رفتیم"

"چیزیم پیدا کردید؟" رون در حال تلاش برای پنهون کردن نیشخندش،پرسید. هیچکس بجز لونا و پدرش به وجود اسنورکای شاخدار باور نداشتن.

"نه" لونا جواب داد و نشونه ای از ناراحت بودن راجب این موضوغ تو صورتش نبود.

" تو چی نویل؟"

"من همش تو خونه بودم. هر دفعه که میخواستم برم بیرون با کلی خبرنگار و عکاس محاصره میشدم." نویل با چشمای گرد شده اش گفت" شبیه کابوس بود"

" شرایط منم همین بود" هری لبخند زد.

با اینکه نویل به اندازه ی پسری که زنده ماند توی مرکز توجه نبود ولی بازم هری چندتا مقاله راجب نویل و سلاخی کردن ناگینی دیده بود.

" واقعا نمیدونم چجوری میتونی تحمل کنی هری.من فکر نکنم هیچوقت بتونم به این حجم از توجه عادت کنم."

قطار تکونی خورد و شروع به حرکت کرد." البته خیلیم بد نبود. تونستم بالاخره مامان بزرگمو راضی کنم بذاره یه گلخونه کوچیک تو حیاط درست کنم"

اینکه چطور ینفر میتونست انقدر به گیاه شناسی علاقه داشته باشه واقعا تو مغز هری نمیگنجید، ولی از خوشحالی دوستاش خوشحال بود.

اونا به حرف زدن ادامه دادن تا وقتی که چرخ دستی به واگنشون رسید و تمام خوراکی هاشو خریدن. هرماینی چند دقیقه بعد بهشون ملحق شد، لونا و نویل از شنیدن اینکه دختر ارشد شده واقعا خوشحال شدن.

در حالی که همه مشغول صحبت راجب پروفسور های جدید بودن،تاریکی شب جاشو به روز داد.

"کی میخواد تغییر شکل امسال و تدریس کنه؟" نویل پرسید
"مطمئن نیستم" اخم های هرماینی توی هم گره خوردن.
"فک نمیکنم قانونی باشه که از تدریس درس توسط مدیر هاگوارتز جلوگیری کنه"

Harry potter and the boy who had no choice [Persian translation]Where stories live. Discover now