Breakups by the great lake

985 136 38
                                    

چند هفته بعدی به تمرینات کوییدیچ،کنفرانس های درسی و انجام دادن تکالیفشون گذشت.
اگه هری فکر میکرد که پروفسور ها به دانش اموزای سال هشتم اسون میگیرن، کاملا در اشتباه بود.

توی این مدت،رون و هرماینی از نشون دادن رابطشون کنار هری نسبت به قبل بیشتر احساس راحتی میکردن، البته هنوز هم از نظر هری عجیب بود ولی با این موضوع اذیت نمیشد.
تنها چیزی که اذیتش میکرد طرز نگاه اونها به خودش بود که همه همراه با ترحم بود، با وجود اینکه تا حالا چندین بار گفته بود که از رابطشون حمایت میکنه.

از اونجایی که بعد از هر تمرین جینی برای حرف زدن سمت هری میومد،هری توی تمرینات کوییدچ احساس راحتی نمیکرد.

هر دفعه یه بهونه مسخره می اورد تا به محض تموم شدن تمرین از اونجا بره، ولی نمیتونست احساس عذاب وجدانی که هر دفعه با دیدن صورت جینی بهش دست میداد رو نادیده بگیره.

اولش، نمیفهمید که چرا انقد برای دور شدن از جینی تلاش میکنه،اونا هیچوقت نمیتونست بدون حرف زدن با هم دوباره رابطشونو شروع کنن.

اما بعد از اینکه مقداری راجبش فکر کرد فهمید که تلاشش برای دوری از جینی بخاطر این نبود که میخواست از یه مکالمه ای که بهش احساس راحتی نمیداد دوری کنه، اون داشت ازش دوری میکرد برای اینکه واقعا نمیخواست باهاش توی رابطه باشه.

اینکه جینی هنوز هم دوسش داشت کاملا مشخص بود. و با تمام حرف هایی که هرماینی و رون میزدن، برای هری غیر ممکن بود که تظاهر کنه از احساساتی که جینی نسبت بهش داشت، بی خبره.

خوشبختانه تا حالا نه جینی و نه رون و هرماینی به طور مستقیم از هری درباره رابطشون نپرسیدن، پس فعلا هری تصمیم گرفت تا مشکلاتش با جینی رو نادیده بگیره  و روی چیزای دیگه تمرکز کنه.

تنبیهاتش با مالفوی به طور عجیبی قابل تحمل بود.به نظر میرسید که مالفوی با تظاهر کردن به اینکه هری اصلا وجود نداره، کار خودشو راحت کرده بود و هری هم دقیقا همین کار رو میکرد.

اونا بندرت با هم صحبت میکردن و فقط وقتی سکوت شکسته میشد که یکی از اونا چیزی زیر لب میگفت و اون یکی تظاهر میکرد که حرفشو نشنیده. اگه هری میتونست اون احساس و کششی که بینشون بود و باهاش احساس راحتی نمیکرد رو نادیده بگیره، انگار که داشت با یه غریبه کار میکرد. تقریبا.

جدا از موقعیتش با جینی و تنبیهاتش با مالفوی،تنها چیزی که هری رو اذیت میکرد، کابوس هاش بودن. البته از موقعی که به هاگوارتز اومده بود کمتر اتفاق میفتادن اما هنوز هم بعضی شبا با ناله از خواب بیدار میشه و فقط امیدواره که رون و بقیه پسر های خوابگاه متوجهش نشده باشن.

هری روی زمین نشست و پشتشو به مبل پشت سرش تکیه داد. هرماینی رو پای رون دراز کشیده بود و همونطور که انگشتای رون توی موهاش حرکت میکرد، کتاب میخوند.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 24, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Harry potter and the boy who had no choice [Persian translation]Where stories live. Discover now