Defense, Dueling and Detention

584 115 19
                                    

هری همونطور که شکمش از ترس و استرس به هم میپیچید، وارد کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه شد. در طول شیش سالی که تو هاگوارتز بود، این کلاس فقط یه معلم خوب و معقول داشت و اون هم ریموس لوپین بود.

شاید اگه سال چهارم نمیفهمید که بارتی کراوچ خودش رو به جای پروفوسور مودی جا زده، اسم اون هم کنار لوپین قرار میگرفت.

و بقیه پروفسور هاش شامل پروفسور کوییرل، مردی پر استرس، بی قرار که بعدا معلوم شد به ولدمورت خدمت میکرده، پروفسور لاکهارت، فردی مشهور و احمق که به جز خودش به کس دیگه ای اهمیت نمیداد، پروفسور امبریج، هیولایی از وزارت سحر و جادو که از القا کردن درد به دانش اموزاش لذت میبرد، و در نهایت اسنیپ که هرچند بعد از تمام این اتفاقات در نظر هری قابل احترام بود،اما به عنوان یه استاد خوب قبولش نداشت.

اگر پروفسور جدید فقط ذره ای معقول و مناسب بود، هری شانس اورده بود.

هری، رون و هرماینی وارد کلاس شدن، پروفسور نوبل رو در حالی دیدن که به پشت صندلیش تکیه داده بود و همونطور که پاهاش روی میز بودن ناخونهاشو بررسی میکرد.

وقتی هری اولین دفعه پروفسور نوبل رو توی سرسرا دید، به نظرش اومد از اون دسته از استادایی باشه که فقط سر جاشون تکیه میدن و به دانش اموزا دستور میدن. با توجه به طرز نشستن و وضعیت کلاسش، هری متوجه شد که تصوراتش غلط بود.

دین و سیموس روی یکی از میز ها نشسته بودن و با هم صحبت میکردن و زابینی اون طرف کلاس، سرش رو روی میز گذاشته بود و کتابی رو که روی هوا معلق کرده بود رو میخوند.

گریفندور و اسلیترین ها این کاس رو با هم شریک بودن، البته با توجه به گروهشون از هم جدا شده بودن.
اسلیترین ها سمت چپ و گریفندور ها سمت راست قرار داشتن.

" خیلی خب، خیلی خب"

پروفسور نوبل بالاخره نگاهش رو از ناخنهاش گرفت و توجهش رو به دانش اموزا داد.
وقتی کسی به حرفش توجه نکرد، صداش رو بلند تر کرد.

"خفه شید!"

عصبانیتی توی صداش نبود و فقط بلندی صداش باعث تعجب بچه ها و در نهایت سکوتشون شد.

" ممنونم"

پاهاش رو روی زمین گذاشت و روی لبه میز نشست.

" مک گونگال من رو به عنوان پروفسور نوبل معرفی کرد، اما-"

روی میزش سر خورد که باعث شد چندتا شمع و چندتا برگه از روی میز بیفته.
روی پاهاش ایستاد و توجهی به وسایل افتاده شده نکرد.

" ترجیح میدم منو ولنتاین صدا کنید، یا وَل، واقعا برام مهم نیست"

هرماینی با چشم های گرد شده سر جاش میخکوب شد، هری فکر کرد شاید دلیلش این باشه که تا حالا پروفسوری رو ندیده که انقدر با دانش اموزاش راحت باشه.

Harry potter and the boy who had no choice [Persian translation]Where stories live. Discover now