Chapter_8

265 57 30
                                    

سلام به همه ی حلزون های به خونِ مادر تشنه🙂💔
حالتون چطوره گاگالیای من؟

مادر با آغوش باز تک تکِ کلماتِ خونینتان را میپذیرد...

خب جدا از شوخی
گایز واقعا حق دارید که از دستم عصبی باشید،بیشتر از ۳_۴ ماهِ خبری ازم نیست و همتونو گذاشتم تو خماری😑🤦🏻‍♀️

خودمم از خودم بدم میومد دیگه
ولی واقعا اگه مجبور نبودم انقدر یهویی ناپدید نمیشدم
اگر بدونید که چقدر بگایی تو این چند وقت تحمل کردم شاید حق بهم ندید ولی حداقل دلتون به حالِ مادرِ مظلومتون میسوزه :")💔

خب دیگه زر زر کردن بسه
خیلی خسته ام و واقعا حسِ آسودگی دارم که آپ کردم و خودمو از این عذاب وجدان و حسِ گناه نجات دادم😐😂

دیگه انقدر به روندِ این بوک فکر کردم که مغزم داره از سناریوهای سمیِ توی ذهنم میترکه!

این چپترو بخونید و فحشای آبدارتونو بارم کنید تا چپتر بعد

گودی_بای🚶‍♀️

_________________________________________

Third person pove:

آخرین پله هم پشت سر گذاشت و همونطور که مشتشو روی چشمهای پف کرده اش میمالید با صدای خوابآلود و گرفته اش‌ سم رو صدا زد.

"سم،خونه ای؟"

داخل پذیرایی سرک کشید و با برقراریِ سکوت و ندیدنِ کسی وارد آشپزخونه شد و خمیازه ای کشید.

کششی به تنش داد و با حس درد کوفتگیِ بدنش صورتشو جمع کرد.

با باز کردنِ چشمهاش و تلاقیِ نگاهش با چشمهای گردو متعجبِ شخصی با ترس هین کشید و عقب پرید اما با برخوردِ کمرش به دیوار با درد آخی گفت و بعد از چند ثانیه نگاهِ حق به جانبش رو به مرد دوخت.

"هری!این چه کاری بود؟تقریبا سکته کردم!"

هری اما،شونه ای بالا انداخت و جرعه ی دیگه ای از قهوه اش نوشید.

"من که کاری نکردم،اتفاقا این منم که باید با دیدنت میترسیدم؛چطوری دهنتو تا این حد باز میکنی؟با خودم گفتم شاید به جای یه انسان یه کروکودیل تو خونه نگه میداریم!"

"هی!من کروکودیل نیستم"

معترض گفت و ابروهای نازک و بورشو درهم کشید.

"ولی قفط یه کروکودیل میتونه دهنشو تا این حد باز کنه!"

چشم های ریز شده اش رو به هری دوخت و قصد داشت تا با جوابِ دندون شکنی ساکتش کنه اما با بلند شدنِ صدای شکمش پشمون شد و کف دستشو به روی شکمش فشرد.

"اوممم،ببینم تو صبحونه خوردی؟"

کاپِ قهوه اش رو روی میز گذاشت و روزنامه ی توی دستش رو صاف کرد و نگاهشو به پسرِ ریز جثه ی مقابلش دوخت.

Foster Child [°•L.S•°]Where stories live. Discover now