"تراس"

310 84 131
                                    

Date: ...
Last part.

سلام.

نکنه نگرانم شدی؟
ببخشید...این چند مدت انگشت هام برای نوشتن فلج شده و کلماتِ دیوونه فرار کرده بودن.

کندلا...
من خیلی فکر کردم و کنار اومدم!

تو حالا در آرامشی.
بدون صدای کر کننده ی هیولا ها و پدر و مادری که مدام به خاطر خودت بودن سرزنشت میکردن.
از شر آدم های کثیف شهر و گل های پژمرده ای که گدایی آبو میکنن...

خوبی؟جات گرمه؟ نبینم غمو تو اون چشم های نازت فدات شم.

دلت برای لیوم تنگ شده؟

برای پسر بیست و دو ساله که خودش رو تنها یه پسر بچه می‌دونه...
هر چند این چیزیه که اونها میگن.

فوبیا به بزرگ شدن...
اینکه اونها محیط ناامنی رو ساختن و در آخر ازم یه متوهم دیوانه ساختن.
تا اینکه تو...اون فضای طلایی و پر نور رو برام فراهم کردی.

قشنگ نیست؟
نه؟
چشم...هر چی تو بگی.

اصلا بیا از بی ربط ها بگذریم و برای تصمیم جدیدی که گرفتم شوق نشون بدیم زینی!
نمیدونم زندگی عرق شده در تاریکی من، چه ربطی به اینده ی درخشانمون داره!

بریم سراغ اصلِ مربوط به آخرین نامه ام:

زنده موندن من بدون تو مثل تقلا برای نفس کشیده در اقیانوس میمونه.

وجود من بدون نور کوچکِ تو، تاریکه...
تاریکی مطلقی که هیولا های گرگ نما رو پرورش میده و ذره ذره من رو از درون میبلعه.

دارم زجر میکشم...دارم نابود میشم.

پس...
شاخه گل رز فالو رنگ(شاید هم آبی) رو توی جیب شلوارم قرار میدم.

ستاره کوچولویی که برات شکار کردم و محکم بین دست هام میگیرم تا مبدا فرار کنه...

تکه کاغذ پاره های نوشته ام رو داخل کیفم کهنه و چرک قرمز رنگم میذارم و برای دیدنت پرواز میکنم.

فقط یک سوال دارم...
به نظرت ارتفاع تراس اتاقم برای دیدن تو، به اندازه ست؟

2021.21 Feb

سلام.
ممنونم که تا اینجا خوندین امیدوارم لذت برده باشین.

سوالی دارین بپرسید و خوشحال میشم که به طور کامل نظرتونو درمورد کندلا و پایانش بدونم.

مرسی از بودنتون.
لاو یو...

بوس بهتون.

CANDLLA [Z.M] [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora