Date: ...
Last part.سلام.
نکنه نگرانم شدی؟
ببخشید...این چند مدت انگشت هام برای نوشتن فلج شده و کلماتِ دیوونه فرار کرده بودن.کندلا...
من خیلی فکر کردم و کنار اومدم!تو حالا در آرامشی.
بدون صدای کر کننده ی هیولا ها و پدر و مادری که مدام به خاطر خودت بودن سرزنشت میکردن.
از شر آدم های کثیف شهر و گل های پژمرده ای که گدایی آبو میکنن...خوبی؟جات گرمه؟ نبینم غمو تو اون چشم های نازت فدات شم.
دلت برای لیوم تنگ شده؟
برای پسر بیست و دو ساله که خودش رو تنها یه پسر بچه میدونه...
هر چند این چیزیه که اونها میگن.فوبیا به بزرگ شدن...
اینکه اونها محیط ناامنی رو ساختن و در آخر ازم یه متوهم دیوانه ساختن.
تا اینکه تو...اون فضای طلایی و پر نور رو برام فراهم کردی.قشنگ نیست؟
نه؟
چشم...هر چی تو بگی.اصلا بیا از بی ربط ها بگذریم و برای تصمیم جدیدی که گرفتم شوق نشون بدیم زینی!
نمیدونم زندگی عرق شده در تاریکی من، چه ربطی به اینده ی درخشانمون داره!بریم سراغ اصلِ مربوط به آخرین نامه ام:
زنده موندن من بدون تو مثل تقلا برای نفس کشیده در اقیانوس میمونه.
وجود من بدون نور کوچکِ تو، تاریکه...
تاریکی مطلقی که هیولا های گرگ نما رو پرورش میده و ذره ذره من رو از درون میبلعه.دارم زجر میکشم...دارم نابود میشم.
پس...
شاخه گل رز فالو رنگ(شاید هم آبی) رو توی جیب شلوارم قرار میدم.ستاره کوچولویی که برات شکار کردم و محکم بین دست هام میگیرم تا مبدا فرار کنه...
تکه کاغذ پاره های نوشته ام رو داخل کیفم کهنه و چرک قرمز رنگم میذارم و برای دیدنت پرواز میکنم.
فقط یک سوال دارم...
به نظرت ارتفاع تراس اتاقم برای دیدن تو، به اندازه ست؟2021.21 Feb
سلام.
ممنونم که تا اینجا خوندین امیدوارم لذت برده باشین.سوالی دارین بپرسید و خوشحال میشم که به طور کامل نظرتونو درمورد کندلا و پایانش بدونم.
مرسی از بودنتون.
لاو یو...بوس بهتون.
ESTÁS LEYENDO
CANDLLA [Z.M] [Completed]
Historia Cortaبرات یه ستاره میچینم. اگر کفایت نکرد،کنارش یه غنچه رز فالو رنگ قرار میدم. بهترین لباسم رو میپوشم و زیبا ترین لبخندم رو بهت نشون میدم. تا زمانی که ارمان رنو دوباره متولد شه، برات مینویسم و به امید جواب، شب ها ستاره ها رو دنبال میکنم. کندلا؟چرا خام...