"لیامِ شاد"

175 72 32
                                    

2017/ 18 oct...

امروز تو راه کلینیک، به فروشگاهِ "روز شاد" رفتم و یه عالمه شمع خریدم.

سعی میکردم به مسئله ی-ورود لیامِ غمگین، به فروشگاه شاد-نخندم.

اما موفق نشدم و بلند بلند قهقهه زدم...
افرادی که در فروشگاه ایستاده بودن، با چشم های درشت شده و یه کوچولو ترحم بهم نگاه میکردن.

هاه...
چرا بگم "مهم نبود" در صورتی که یکی از مهم ترین اتفاقات اخیر بود؟
چرا بگم "اشکالی نداره" در صورتی که سرتاسر مشکله؟

اما خب...مهم نیست، اشکالی نداره.
اوه کندلا...وارونه بازیو فراموش نکن...علایق زندگی رو فراموش نکن.

بگذریم؛
زمانی که برگردی با نگاه گرم و محبت آمیزی که داری منو وادار به فراموش به مسئله ی "مهم نبود" و "اشکالی نداره" میکنی.
مگه نه؟

میگفتم زینی.
یه عالمه شمع خریدم...

شمع های طلایی رنگی که معمولا برای مناسبت عهای خاص روی کیک قرار میگرفتن.
برای شادی...

زینی، همش رو به اتاقم بردم و تک تکشون رو روشن کردم.

طلایی بودن...درست مثل نگاهت.
نورانی بودن...درست مثل باطن درخشانت.

اونها رو به پوستم نزدیک کردم تا شاید بتونن مثلا تو وجودمو روشن کنن.
اما کندلا...هیچکدوم از اونها مثل تو وجودم رو روشن نکردن.

در عوض پوستم رو سوزوندن و یه عالمه لکه های بزرگ و وحشتناک و در بعضی جاها تاول های بزرگی رو روی پوستم کاشتن.

درد میکرد اما تحمل کردم.

هر بیست و پنج شمع رو امتحان کردم اما هیچکدوم موفق به بازی کردن نقش تو نبودند.

2021.21 Feb.

سلام مجدد.

امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.
باهاش مهربونه باشین.👐💙

لاو یو.

CANDLLA [Z.M] [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin