⚔𝗞𝗶𝗻𝗴𝗱𝗼𝗺 𝗢𝗳 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱⚔
•Couples: BNyoung, Markson, KiHo (MonstaX)...
•Genre: Vampire, Dram, Smut, Romance, Imaginary...
•Characters: Got7 & MonstaX...
•Writen By: Mahnior....
.
.Episode 5 ~
.
.
.
.مینهیوک بعد از اینکه لیست مشخصات طعمه هایی که از طریق شرکت انتخاب شده بودن رو از یونگجه گرفت، راه افتاد سمت سالنی که طعمه هارو باید نگه میداشتن.. البته فقط برای چند ساعت...
رو به دوتا از بادیگاردها که جلوی در بودن کرد و گفت :
*به جز اون نود نفر، دیگه کسی رو نیاوردن؟!!
_آوردن!
با اشاره ی بادیگارد مینهیوک برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد...
*خیلی خب.. بیاید جلو...
جین یونگ زیر چشمی به مینهیوک نگاه کرد.. تا خواست حس خوبی رو نسبت بهش، بخاطر چهره ی آرومش توی دلش راه بده، سریع پسش زد و دوباره سرشو انداخت پایین... تو دلش با خودش تکرار کرد :
"اینم یکی از ایناس.. اینم آدم بدیه.. اینا همشون بدن.. همه شون..."
یکی از محافظا بازوشو گرفت و کشیدش جلوی مینهیوک... دوباره و زیر چشمی به مینهیوک که حالا دقیقا روبروش بود نگاه کرد...
مینهیوک لیست رو چک کرد و خطاب به جین پرسید :
*اسمت؟!
جین یونگ بدون اینکه حتی پلک بزنه همچنان خیره بود به مینهیوک... مینهیوک سرشو از توی لیست ها بلند کرد و به جین یونگ نگاه کرد... تک خنده ای کرد :
*حواست کجاست؟! اسمت!..
محافظی که کنارش بود به بازوش فشاری داد که باعث شد جین از جا بپره... مینهیوک بهش با دست علامت داد که ولش کنه، و دوباره به جین نگاه کرد..
جین سرشو دوباره انداخت پایین و آروم گفت :
-جین..جین یونگ..
مینهیوک بین اسامیِ توی لیست یکم چشم گردوند :
*پارک جین یونگ؟!
جین سرشو آروم تکون داد... مینهیوک رو به محافظا ادامه داد :
*خیلی خب.. وسایلشو بگیرید و ببریدش...*********************
یک گوشه ی اون سالن بزرگ نشسته بود و زانوهاشو بغل گرفته بود.. چونه ش رو روی زانوهاش گذاشته بود و فکرش هر لحظه به یه سمتی میرفت...
اونقدر توی این یک ساعت داغون شده بود، که حس میکرد حتی نا نداره تکون بخوره.. فکر به اینکه ممکنه کشته بشه، داشت مثل خوره مغزشو میخورد...
-یوگیوم...
تو دلش اسم یوگیوم رو چندبار تکرار کرد... صمیمی ترین و تنها دوستش.. اونقدر باهم وقت گذرونده بودن و پیش هم بودن، که مثل دوتا برادر شده بودن...
با فکر به اینکه ممکنه دیگه هیچوقت یوگیوم رو نبینه، فکش لرزید و اشک هاش آروم سرازیر شدن... چی فکر میکرد و چی شد!..
صدای یکی از محافظ هایی که جلوی در سالن ایستاده بود، باعث شد جین نگاهشو بده به سمت در.. یکم سرشو تکون داد و اشک هاشو با سر زانوش پاک کرد...
_بلند شید بیاد بیرون.. زود باشید...
و بلافاصله پشت این حرفش حدود ده تا محافظ ریختن توی سالن.. محافظ هایی که جین یونگ اندازه ی ربعِ هیکلشون هم نمیشد!..
حس میکرد داره قدم به قدم، به قتلگاه نزدیک میشه!.. حس مزخرفی بود.. سعی کرد نفس عمیقی بکشه و سرشو از روی زانوهاش بلند کنه..
تا خواست تکونی بخوره، بازوش توسط یکی از همون محافظا کشیده شد و بلندش کرد.. یکم هلش داد :
_سریع تر...
جین دست هاشو بغل کرد و آروم پشت سر بقیه ی پسرها راه افتاد... فعلا کاری از دستش برنمیومد.. به وقتش باید یه فکری میکرد... نباید میذاشت زندگیش به این راحتی تباه بشه.. اون هنوز بیستویک سالش هم نشده بود..
و مهمتر از بقیه ی چیزها، هم یوگیوم منتظرش بود، و هم کلی آرزو داشت...!
YOU ARE READING
《Kingdom Of Blood》
Fanfiction⚜ Kingdom Of Blood🩸⚜ . . . صدای بم و مردونه ی والاروس توی سالن پیچید... نیشخندی زد : -به عمارت والاروس خوش اومدید.. طعمه های تازه وارد...! جین یونگ که تا اون لحظه ساکت به روبروش خیره شده بود، با حرف و صدای والاروس، سرشو بلند کرد و به تاریک...