Part 3

83 17 5
                                    


⚔𝗞𝗶𝗻𝗴𝗱𝗼𝗺 𝗢𝗳 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱⚔

•Couples: BNyoung, Markson, KiHo (MonstaX)...
•Genre: Vampire, Dram, Smut, Romance, Imaginary...
•Characters: Got7 & MonstaX...
•Writen By: Mahnior...

.
.
.

Episode 3 ~
.
.
.
.

والاروس در اتاق رو باز کرد و قدم گذاشت داخل... پسر با شنیدن صدای در و قدم های والاروس کمرشو صاف تر از قبل گرفت... دستاشو محکم به هم فشار داد تا ترسش مشخص نباشه... سعی کرد نفس عمیق بکشه...
بوی ترس و خونی که توی بدن اون پسر درجریان بود رو، والاروس به راحتی حس میکرد...
با چندتا قدم محکم ایستاد جلوی پسر.. دستشو زیر فکش زد و رو به بالا فشارش داد... طبق آموزش هایی که پسرا دیده بودن، این کاره والاروس یعنی پسر باید بلند بشه!
والاروس با اخم کمرنگی خیره بود بهش... آروم و بدون اینکه زاویه ی سرشو تکون بده بلند شد و ایستاد..
انگشتشو روی سینه ی پسر فشار داد تا بره وسط اتاق.. با چند قدم رو به عقب، پسر وسط اتاق ایستاد... انگشتاشو توهم گره کرد..
صدای کوبش شدید قلبش باعث شد نیشخندی روی لبای والاروس بشینه..
خودشو به پسر رسوند و توی یه حرکت لباسشو توی تنهش پاره کرد... سرشو برد توی گردنشو بدون معطلی نیشای بیرون اومده ش رو توی شاهرگ پسر فرو کرد...
از ناگهانی بودن کار والاروس صدای جیغ پسر از درد توی اتاق بلند شد.. صورتشو با درد توهم جمع کردو سرشو بیشتر به جهت مخالف خم کرد...
والاروس پسرو هل داد و به دیوار چسبوندش.. همونطور که خون گردنش رو میمکید، ناخن هاشو روی پوست شکم پسر فشار داد... خیس شدن انگشتاشو از خون حس کرد...
گردنشو فشار داد تا خون بیشتری بیاد توی دهنش...
بی هوا فشار انگشتاشو توی شکم پسر بیشتر کرد و با جیغ بلندی که پسر کشید، سرشو از توی گردنش بلند کرد و تابی به گردنش داد.. توی صدم ثانیه به کمر روی میز کوبوندش... روی شکمش خم شد و بی توجه به وول خوردن های پسر از درد، زبونشو توی زخمایی که با انگشت هاش روی شکمش ایجاد کرده بود فرو کرد و خونی که ازش جاری بود رو محکم و عمیق مکید...
چند لحظه بعد سرشو بلند کرد و گرفت رو به سقف.. زبونشو روی لب هاش کشید.. دوباره به پسر نگاه کرد که داشت از درد زخماش با صدای خفه ای ناله میکرد و تکون میخورد...
یکم خم شد به جلو و تسمه هایی که کنار میز وصل بودن رو گرفت... دستو پاهای پسر رو محکم به میز بست..
به وضوح لرزش بدنشو میدید..
و این ترس برای والاروس حسابی لذت بخش بود!...
خم شد روی پسر و نیش هاشو توی پهلوش فرو کرد و عمیق خونشو مک زد.. با دست به پهلوش فشار آورد تا خون بیشتری ازش بیرون بزنه...
تمام خستگی و کار کردن های یک سره ش رو، داشت با مکیدن خون این پسر جبران میکرد...

*******************

حوله رو پیچید دور خودش و همونطور که با حوله ی کوچیکی که روی موهاش بود، نم موهاشو میگرفت، از حمام اومد بیرون... با دیدن یوگیوم که خسته ولو شده بود روی مبل، خنده نشست رو لب هاش.. سریع رفت سمتش و کنارش نشست : 
-یوگیییی..خسته نباشی... سلام!..
یوگیوم چشماشو که تا اون موقع بسته بودن رو باز کرد و نگاهی به جین یونگ انداخت.. خندید :
_سلام جین یونگی.. مرسی...
بلند شد نشست، و دوباره به جین نگاه کرد :
_امروزت چطور بود؟؟ از چهره ی خندونت معلومه که انگار قبولت کردن!
جین یونگ چینی به بینیش داد :
-نه! مردک انگار ارث پدرشو خورده بودم که اینقدر باهام با ستیز برخورد کرد.. از کسی با سن و سال من سابقه کار میخواست! یوگی باورت میشه؟؟ د آخه من اگر کار داشتم دیگه دردم چی بود بیام درخواست استخدام به شرکتِ تو بدم؟!! روانی بود..ایش...
یوگیوم که ابروهاش با تعجب پریده بودن هوا آروم گفت :
_پس...اینهمه شاد و شنگول بودنت....
جین لباش به لبخندی کش اومدن :
-خببب.. یکی بهم پیشنهاد کار دااادددد.. وایییی یوگی حدس بزن چه کاری!..
یوگیوم از دیدن ذوق و شوق جین یونگ یکم از خستگیش ازبین رفت و با هیجان ناشی از رفتار جین گفت :
_خب چه کاری؟؟ بدو بگووو..
جین یه تای ابروش رو با غرور خاصی که اکثرا فقط جلوی یوگیوم به نمایشش میگذاشت، چون برای مسخره بازی بود! داد بالا و گفت :
-مدلینگ...!
چشمای یوگیوم در صدم ثانیه گرده گرد شدن :
_چییییییی؟؟!!!!
جین از صدای جیغ یوگیوم پرید هوا :
-یااا چته؟؟ ترسیدم.. آرومتر واکنش بده...
یوگیوم یکی زد توی بازوی جین :
_بگو دروغ میگی... بگوووو.. آخه شرکت مدلینگ از کجا اومد تورو پیدا کرد؟؟؟
جین بلند خندید و بازوشو مالید :
-شرکت منو پیدا نکرد، یکی از نماینده های شرکت، توی همون کافه ای بود که من با این مردک قرار داشتم، فهمیده بود دنبال کار میگردم، بهم کارتشو داد و گفت برم شرکت برای مصاحبه و استخدام!...
یوگیوم یکم با بهت به جین نگاه کرد، و یهو با ذوق دستاشو کوبید به هم :
_واییییی پسر تو چقد خوش شانسی... حالا چجوری فهمید تو دنبال کاری؟؟
جین از جاش بلند شد و برگشت تا بره به سمت اتاقش :
-فعلا پاشو لباساتو عوض کن تا منم لباس بپوشم.. موقع شام برات میگم چجوری...
درو بست و بلند گفت :
-پاشو هاااا...
یوگیوم تک خنده ای کرد و از جاش بلند شد..
_خیلی خب...رفتم...

《Kingdom Of Blood》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora