⚔𝗞𝗶𝗻𝗴𝗱𝗼𝗺 𝗢𝗳 𝗕𝗹𝗼𝗼𝗱⚔
•Couples: BNyoung, Markson, KiHo (MonstaX)...
•Genre: Vampire, Dram, Smut, Romance, Imaginary...
•Characters: Got7 & MonstaX...
•Writen By: Mahnior....
.
.Episode 6 ~
.
.
.به دیوار تکیه داده بود و بدون کوچکترین حرکتی به روبروش نگاه میکرد.. گوشه ی لبش بخاطر کتکی که از یونگجه خورده بود زخم شده بود و میسوخت.. ولی توجهی بهش نمیکرد...
براش خیلی سخت بود که جلوی اونهمه آدم تو دهنی بخوره.. جین حتی توی دوران مدرسه رفتنش هم جلوی قلدرهای مدرسه می ایستاد و اگر کتکی میخورد، به همون اندازه هم میزد! ولی بیشتر مواقع بخاطر اینکه هیکلش از اون ها کوچیکتر بود، با حرف هاش جلوشونو میگرفت!..
ولی الان چی؟!! هیچ جوره نمیتونست جلوشون بایسته.. اینجا منطقه و شهر اون ها بود.. هیچکس طرف جین یونگ نبود..هیچکس...
چشم هاشو بست و سرشو گذاشت روی زانوهاش.. زیر لب با بغض با خودش حرف زد :
-یوگیوما.. دلم برات تنگ شده.. حتما توهم..تا الان نگرانم شدی.. یوگی... کاش میشد کمکم کنی..کاش....
با صدای جیغ و دادی که از سمت مخالف سالن بلند شد، جین یونگ از جا پرید.. با شوک به شلوغ شدن اون قسمت نگاه کرد...
-چه..چه خبره؟!!**********************
نفسشو محکم داد بیرون و چندتا ضربه به در زد و منتظر ایستاد.. با صادر شدن اجازه ی ورودش، در رو باز کرد و رفت داخل.. تعظیمی کرد و رو به روی میز والاروس ایستاد...
*قربان..
والاروس همونطور که با سیستمش کار میکرد و اوضاع رو بررسی میکرد، خیلی کوتاه جواب داد :
-بگو..
وونهو یکم مکث کرد و آروم گفت :
*قربان.. یکی از طعمه ها، خودکشی کرده...
والاروس به سرعت سرشو بالا آورد :
-چی؟! ببرینش پیشِ مینهیوک..
وونهو سری تکون داد :
*بردیمش.. ولی.. تمام کرده بود...
برگه هایی که دستش بود رو انداخت روی میز..
-خیلی خب... بگو آتیشش بزنن.. حواستون هم به بقیه بدید... نمیخوام اینهمه وقت و زحمتمون به باد بره...
*بله قربان.. حتما...
تابی به گردنش داد که یهو با فکری که به ذهنش رسید سریع به وونهو نگاه کرد :
-عکسی ازش داری؟!
*بله قربان.. چند لحظه...
یکم توی گوشیش گشت و وقتی پیداش کرد گرفتش جلوی والاروس.. گوشی رو از دستِ وونهو گرفت و به عکس نگاه کرد..
سرشو تکون داد و گرفتش سمت وونهو.. وونهو گوشی رو از والاروس گرفت و دستی به گردنش کشید..
*قربان.. یه چیز دیگه هم هست!..
والاروس چشم هاش رو ریز کرد :
-بگو ببینم!..
وونهو با مکث نفسی گرفت :
*خب.. اون پسری که موقع ورود طعمه ها به عمارت، جیغ و داد راه انداخت رو یادتونه؟!!
چطور ممکن بود والاروس اون رو، با وجود نترس بازی ای که درآورده بود، یادش بره!!...
-یادمه.. خب؟!
وونهو دوباره دستی به گردنش کشید :
*خب اون، همچین هم بی کس و کار نیست قربان!
اخم های والاروس درهم رفتن :
-چی؟! چطور همچین اشتباهی کردید؟!!
وونهو سرش رو تکونی داد :
*توی سابقه ش نوشته شده بود که وقتی سه ساله بوده پدر و مادرش میمیرن و اون از سه سالگی توی پرورشگاه بزرگ میشه.. ولی الان...
-الان چی وونهو!!
وونهو با شنیدن صدای رو به عصبانیته والاروس، حرفش رو یکسره کرد :
*یک دوست صمیمی داره، که ظاهرا با همدیگه هم زندگی میکردن.. قربان...
مکثی کرد و به والاروس با اخم های گره خورده ش نگاه کرد :
*نمیتونیم بزاریم یکی دیگه از طعمه هامون رو هم از دست بدیم.. برای همین...
والاروس به صندلیش تکیه زد و حرف وونهو رو ادامه داد :
-یکی رو بفرست تا دوستش رو ساکت کنن.. نباید هیچ اثری از این پسره خارج از ایسلند باقی بمونه! فهمیدی؟!!
*بله قربان متوجه ام.. همین کار رو میکنم...
-خیلی خب.. هرچی که شد منو ازش باخبر کن.. میتونی بری..
*بله حتما.. با اجازه...
وونهو که از اتاق خارج شد، والاروس دستی توی موهاش کشید.. برای یه لحظه فکر کرده بود که کسی که خودکشی کرده، همون پسریه که به یونگجه حمله کرده بود!..
تنها کسی که چهره ش توی ذهنش مونده بود همون پسر بود.. که هنوز هم اسمشو نمیدونست.. درواقع براش فرقی هم نداشت.. ولی الان براشون یک دردسر کوچیک درست کرده بود.. دردسری که به زودی وونهو حلش میکرد...
با فشار دادن دکمه ای که روی میزش بود، چند لحظه بعد یکی از محافظ های اصلیش اومد داخل..
_بله قربان...
بدون اینکه نگاهشو از مانیتور بگیره، گفت :
-بگو مینهیوک بیاد اینجا.. سریع...
_چشم قربان...
تعظیم کرد و سریع از اتاق خارج شد... وقتش رسیده بود تا لیست افرادی رو که برای موندن توی این عمارت به عنوان طعمه، انتخاب کرده بود، به مینهیوک بده.. تا هرچه سریعتر کار هارو مرتب کنه...
YOU ARE READING
《Kingdom Of Blood》
Fanfiction⚜ Kingdom Of Blood🩸⚜ . . . صدای بم و مردونه ی والاروس توی سالن پیچید... نیشخندی زد : -به عمارت والاروس خوش اومدید.. طعمه های تازه وارد...! جین یونگ که تا اون لحظه ساکت به روبروش خیره شده بود، با حرف و صدای والاروس، سرشو بلند کرد و به تاریک...