از اون اتفاق یه هفته گذشته بود و یونگی با عشقی که اعضا بهش میدادن احساس راحتی و خوشحالی میکرد.
با نور خورشیدی که از پنجره به درون میتابید و سایه مژه های بلندشو روی گونه هاش مینداخت، تنبلانه توی تخت کششی به خودش داد.
خیلی خوابش میومد اما امروز باید به استودیو میرفت. هنوز ۲۹۶ تا آهنگ داشت که باید می ساخت و میکسشون میکرد. پاشو از لبه تخت آویزون کرد و دستشو به سمت سرش برد تا بخارونتش. امروز به طرز عجیبی احساس خارش میکرد. خیلی خیلی احساس خارش می کرد. شاید شپش گرفته بود. اَیی
با قدم های آروم به سمت میز توالت اتاقش رفت چشماشو به هم فشار داد و به موهاش زل زد تل چیز مشکوک پشمالوی سفیدی رو پیدا کنه .نه .... هیچ چیز پشمالویی نبود فقط مو بود.
برگشت و به سمت تختش رفت...صبر کن!فقط مو؟
دستشو به موهای نرم سرش کشید تا دنبال چیز مشکوکی که گم شده بود بگرده. به سمت آینش دوید.
امکان نداره....گوشای گربه ایش .... گوشای گربه ایش بالاخره ناپدید شده بودن. خداروشکر.
وقتی چند هفته ی گذشته رو یادش اومد خجالت کشید و گوشاش قرمز شد.امکان نداشت الان بتونه با اعضا رو به رو شه______________________________________
جین آخرین پنکیک رو هم تو تابه چرخوند.یه بطری شیره ی افراگرفت و مقدار زیادی روی پنکیکای روی هم چیده ای که برای پیشیش درست کرده بود،ریخت.وقت بیدار کردنش بود.نمیتونست برای کیوتی یونگی ای که با چشمای هلالی خواب آلودش پلک میزنه، در درونش جیغ نکشه.
جین پاورچین پاورچین به سمت اتاق یونگی رفت با امید اینکه بِیبیش رو قبل از صبحونه دادن بهش بغل کنه.شکم کوچولوی یونگیو قلقلک داد با امید این که خنده های ریز کیوتشو بشنوه.
جوابی نگرفت
بیشتر قلقلکش داد
خرخر عصبی ای از زیر پتو شنید و جسمی زیر پتو جا به جا شد
"برو بیرون.میخوام بخوابم"صدای عبوسی رو شنید و یه دست رنگ پریده دستاشو کنار زد.جین شُکه با دیدن یه کَله با موهای سیاه که از ملافه بیرون زده بود،عقب کشید.
جونگکوک که داشت از اونجا رد میشد سرشو لای در برد و خندید.عالی شد. حالا اون میتونست همه ی پنکیکا رو خودش بخوره ....
YOU ARE READING
wuv me,pwease? (translated)
Fanfictionخلاصه: آیدلای جهانی، بی تی اس، تا جایی که یادشونه با هم زندگی میکردن.چی میشه اگه یکیشون روز قبل از اولین اجرای تور جهانیشون بیدار شه و بفهمه که به یه هایبرید گربه تبدیل شده که تشنه ی محبته؟ واکنش اعضا چیه؟