/۳۲:انکار/

981 278 109
                                    


"همچین چیزی غیرممکنه"

از ذهن لیام گذشت در حالی که خیره به زیتنی که مشغول شلخته خوردن توت فرنگی آغشته به نوتلاش بود ؛ برای لحظه ای سرش رو بلند کرد و طبق معمول ذره ای شکلات گوشه ی لبش مونده بود همونطور لبخندی تحویل لیوش داد

"نه قطعا اون حامله نیست" لیام جواب لبخندشو با نوازش موهاش و بین دو تا گوشش داد و از جاش بلند شد همزمان گوشای زیتن هم بلند شد و از سر جاش پاشد

"لیوو " با صدا کردنش توجهشو میخواست و دیری نگذشت که لیام با هومی جوابشو داد و سمت کمد لباسش رفت

"لیوو زیتن بیرون ببره!"

بعد از مدت ها این اولین بار بود که زیتن از لیام اینو میخواست معمولا زیتن به موندن توی خونه راضی بود و حتی اگه لیام ساعت ها بیرون می موند اعتراضی نداشت

لیام با وجود اتفاقات اخیر هم می‌ترسید که زیتن رو خونه تنها بذاره پس خیلی وقتا پیش میومد که از لویی میخواست پیشش بمونه ولی به روش نیاره

لیام اما برگشت و نگاهش روی گوش و دم زیتن بود ؛ خب پوشوندن اونا کار سختی نبود پس سرشو به نشانه ی تاکید تکون داد که باعث شد زیتن سمتش بدوئه و محکم بهش بچسبه!

لیام یه کلاه بهش داد و بهش تاکید کرد که به هیچ عنوان اون رو در نیاره و یکی از پالتو های خودشو داد تا دمشو بپوشونه از هوای لندن تشکر کرد که سرد بود و اینجوری میتونست زیتن رو با خودش ببره بیرون

هوا خیلی سرد هم نبود اما خیلیا پالتو داشتن و زیتن هم درحالی که گوشه ی سیوشرت لیام رو با دستش گرفته بود کنارش قدم بر می‌داشت و به اطراف نگاه می‌کرد

زوجایی که دست تو دست هم بودن زوجایی که یکی ازشون بازوی یکی‌دیگه رو گرفته بود و زیتن از اون کار خیلی خوشش اومد

اما نمی دونست اجازه ی این کارو داره؟ یعنی اگه این کارو می‌کردو لیام میگفت نباید همچین کاری رو انجام بده چی؟ تقریبا با تصور این صحنه داشت گریش میگرفت و یه لحظه سرجاش خشکش زد و دستش از روی پیراهن لیام کنار بدن خودش پایین افتاد

لیام ک بلافاصله متوجه توقف زیتن شد برگشت و دید که سر دورگه ی پشت سرش پایین افتاده و حتی وقتی صداش زد جوابشو نداد

لیام دوباره صداش زد اما این بار دستشو بالا آورد و توی دست خودش گرفت و با این حرکتش زیتن بلاخره سرشو بالا آورد و لیام متوجه‌ خیسی مژه های پرپشتش شد

اما چیزی نگفت ... قطعا نمی دونست چطوری واکنش نشون بده که یهو روبروش نزنه زیر گریه چون می دونست اگه الآن چیزی بگه احتمال گریه کردن زیتنش هست

بعد از یه پیاده روی ربع ساعتی به یه کافه رستوران نسبتا متوسط رسیدن ؛ جای بزرگی نبود اما صندلیای سفید و صورتش با گلای روی‌ دیوارش هماهنگی قشنگی ایجاد کرده بودن جای نسبتا خلوتی بود و به جز یه زوج و یه گروه نوجوون کسی اونجا نبود

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now