|۲۳:به هم زدن|

1.4K 364 228
                                    

لیام تو اون لحظه دنیاش متوقف نشد بلکه دنیاش تو شخصی که داشت میبوسیدش معنی شد.

هیچ چیز نمی تونست باعث بشه لیام این بوسه رو فراموش کنه حتی اگه اون موجود ناپدید میشد !

یکی از دستاشو کنار گردنش گذاشت و درحالی که بالاتر میبردش گوشای گربه ای رو لمس کرد اونا بی نهایت لطیف بودن؛ چرا با این اینکه هر دوشون از یه شامپو استفاده میکردن موهای زیتن نرم تر بودن؟

اون بوسه معصومانه بود ؛ چیزی جز عشق خالص زیتن توش منتقل نمی شد

لیام باورش نمی شد اولین بوسش با زیتن توی اتاق لویی اتفاق افتاده ؛ اصلا باورش میشد اولین بوسش با زیتن اتفاق افتاده؟

اتصال لباشون از هم جدا شد اما نفساشون به صورت هم میخورد ؛‌دستای لیام هنوز اطراف گردن زیتن بود و دستای زیتن مثل همیشه از پشت پیراهن لیوش رو چنگ زده بود.

لیام چشمای بستشو باز کرد و اولین چیزی که دید مژه های پر پشت و فر خورده ی زیتنش بود کمی پایین ترو نگاه کرد دهن زیتن باز مونده بود ؛‌اون تعجب کرده؟

و همین لحظه بود که صدای شکستن چیزی از راهرو به گوش رسید ؛ هر دو با چشمای درشت به هم خیره شدن

"همینجا بمون"

لیام با زمزمه وار به زیتن هشدار داد و اون سرشو به نشانه ی اطاعت تکون داد ؛ این فقط زیادی زیبا بود که هر چیزی که لیوش میگفت اطاعت میکرد!

لیام با قدمای آگاهانه به سمت نور رفت و روی زمین گلدون شکسته ی شیشه ای رو دید که آلسترای بنفش پخش زمین و مقداری آب کنارشون افتاده بود.

سرشو بلند کرد و لویی ای رو دید که چشماش قرمز بود و در حالی که به دیوار تکیه داده بود به دیوار روبروش خیره بود.

"لو ..."

لیام تقریباً فریاد زد و به سرعت خودشو به هم خونه ایش رسوند و سراسیمه از سر تا پاشو چک کرد ولی خوب بود که لویی آسیبی ندیده بود.

"تموم شد تموم شد ... تموم شد "

لویی همون‌طور که به زمین خیره بود زمزمه کرد و بازم تکرارش کرد چندین بار خیلی آروم ؛بیشتر داشت به خودش می فهموند

"چی لو ... چی شده لو؟"

"بهم خیانت کرد " و لیام میدونست لویی داره راجع به کی حرف میزنه ولی لیام به اون پسر اعتماد داشت به اندازه ی لویی بهش مطمئن بود.

"غیر ممکنه ... مطمئنم هر چی دیدی یه توضیحی براش هست"

با گفتن اون حرفا لویی انگار به خودش اومد از جاش بلند شد و خواست سمت اتاقش بره که لیام دستشو گرفت

"لویی"

"من خوبم ... باید برم بخوابم صبح یه جلسه ی مهم دارم" انگار لویی همین چند لحظه پیش جلوی لیام نشکسته بود و انگار همه چی رو به راه بود؟

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now