فلش بک:
_مامان؟ داری به چی نگاه میکنی؟
پسر بچهٔ دوازده ساله با لبهای آویزون شده پرسید و دست زن رو فشار داد تا دوباره توجهش رو به خودش بده. امروز بهترین روز عمرش بود و دلش میخواست از تمام لحظاتش با زنی که بعد از دوازده سال به یتیم خونه اومده بود و خودش رو مادرش معرفی کرده بود، به خوبی استفاده کنه. شاید هیچوقت این فرصت دوباره نسیبش نمیشد!
_ته ته کوچولو میتونه چشماشو ببنده و با مامانش قدم بزنه؟
زن جلوی پسربچه با شلوارک جین آبی و بلوز راه راه قرمز نشست و لبخند شیرینی به پسرش زد. پسر سرشو با لبخند بزرگی تکون داد و بلافاصله چشمهاشو بست.
_تا وقتی بهت نگفتم بازشون نکن
زن گفت و دستهاشو روی شونههای پسرک گذاشت و با چکمههاشون از بین لایهٔ نازک برفی که روی زمین نشسته بود رد شدن.
تهیونگ لحظهای دست از خندیدن نمیکشید؛ نمیتونست خوشحال نباشه وقتی فهمید مادری که فکر میکرد مُرده، امروز برگشته و حالا کنارش ایستاده. اون تمام سالهایی که توی یتیم خونه گذرونده بود ازینکه مادر و پدرش اون رو ترک کردن عذاب میکشید و الان خوشحالترین آدم روی زمین بود وقتی مادرش اینجا بود.
_بشین اینجا ته ته
پسر با حس فشار روی شونههاش به آرومی روی زمین سردی که با برف پوشیده شده بود نشست و چشمهاش هنوزم بسته بود، نمیخواست برخلاف خواستهٔ مادرش کاری انجام بده چون میترسید دوباره ترکش کنه.
زن بدن تهیونگ رو روی زمین خوابوند و تهیونگ با حس چیزی دور پاهاش سرشو گیج تکون داد اما چشمهاشو باز نکرد.
_مامان؟
_ته ته، من متاسفم که نتونستم مادر خوبی باشم برات.
تهیونگ با شنیدن صدای قدمهایی که ازش کمی دور شد لرزید اما چشماشو باز نکرد. حس میکرد چیزی دور مچ پاهاش بسته شده و نمیذاشت تکون بخوره. زیر سرش میلرزید و حس میکرد زمین به آرومی حرکت میکنه. هوا سرد بود و دندونهاش از سرما به هم میخورد و صدای بدی ایجاد میکرد.
_مـ-مامان؟ کـ-کجا رفتی؟ چشمامو.. بـ-باز کنم مامان؟
تهیونگ با عجز و لحن ناراحتی گفت و اگه صدای مادرش رو نمیشنید قطعا اشکهاش جاری میشد.
_چشماتو باز کن
تهیونگ پلک هاشو از هم فاصله داد و کریستال های درخشان برف روی مژه های مشکی رنگش نشسته بود. با باز کردن چشمهاش نگاهشو به زنی که با فاصله پایین پاهاش ایستاده بود، داد و سعی کرد بلند بشه اما فهمید دستهاش هم با طنابی به پاهاش و در آخر به ریل فلزی بسته شده بودن.
YOU ARE READING
BURGLAR
Romance♛-دریا غیرقابل پیشبینیه، مثل تو که نمیدونم توی کدوم یکی از آغوشهام قراره اشکهات رو بیرون بریزی تا ساحل آرامشت بشم... ♔جونگکوک برای انتقام گذشتهاش وارد یک عمارت میشه اما نقشهاش با دیدن میزبان ناخواندهاش تغییر میکنه، میزبانی که مهمانِ شکنجهگاهِ...