داستان از دید «جونگکوک» :
تهیونگ که با چشم های درشت شده و دهنی باز از حرص زیاد دست هاش رو مشت کرده بود سرش رو سمت جیمینی که لب هاش رو غنچه کرده بود و با ریز کردن چشم هاش داشت موقعیت رو انالیز میکرد، چرخوند.
تهیونگ:هیونگ....اون رسما داره تقلب میکنه!
جیمین که حالا خودش رو جمع و جور تر کرده بود به من و یونگی که این طرف میز نشسته بودیم نگاه کوتاهی انداخت و سرش رو سمت تهیونگ برگردوند.
جیمین:معلومه که دارن تقلب میکنن تهیونگا! من هیچ وقت توی مار و پله از یونگیه بی خاصیت نمیبازم!
در حالی که به چهره ی اخم کرده ی تهیونگ نگاه میکردم تاس ها رو توی دستم چرخوندم.
جونگکوک:جیمین این تو نبودی که داشتی دو ردیف رو پشت سر هم برعکس میرفتی؟
جیمین ابروهاش رو بالا انداخت و برای دفاع از خودش دست هاش رو بالا اورد تا خواست حرف های پشت سر همش که قرار نبود قطع بشه رو از دهنش خارج کنه،هوسوک دستش رو روی شونش گذاشت.
هوسوک:ایده ی احمقانه کدوم یکیتون بود که باز با مار و پله جنگ راه بندازه؟
نگاهی به چهره خسته یونگی که از دور هم داد میزد میخواست بره خونه،انداختم و سعی کردم زود تر همه چیز رو جمع کنیم و بریم خونه.
جونگکوک:هیونگ پس کی نوبت سوک میشه؟
هوسوک که مشتاق فرا رسیدن نوبت سوک بود دست هاش رو به هم کبوند و لبخند زد.
هوسوک:گفتن چون سوک توی اولین رده ها نیست قراره با اخرین نفر ها مسابقه بده.
سرم رو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم. بوی کاه و خاک خیس دماغم رو غلغلک میداد.
تهیونگ با تکیه دادن سرش به شونه جیمین از پنجره قدی بزرگ به پیست کاهی اسب سواری نگاه میکرد. شونه های پهنش گاهی از سرما تکونی میخوردن و جای خودشون رو روی جیمین ثابت میکردند.
یونگی نگاهش رو به جیمینی که با هوسوک حرف میزد گره داده بود و توی فکر هاش غرق شده بود.
به شونش ضربه ارومی زدم تا از هپروتی که توی دنیای خودش ساخته بود بیرون بیاد.
هوسوک:میخواید تو جایگاه تماشاچی ها بشینید؟ اونجا دید بهتری نسبت به کافه داره.
بعد از ثابت کردن جاهامون روی صندلی های رنگیه تماشاچی ها به اسب های قهوه ای و مشکی که پشت سر هم یورتمه میرفتن و صدای پاهاشون روی زمین کاهی خفه میشد نگاه کردم.
YOU ARE READING
𝗛𝗮𝗹𝗳
Fanfiction-تو نیمه ات رو پیدا کردی؟ -مگه جوابت رو تو چشمام پیدا نکردی؟ کاپل:کوکوی