Pᴀʀᴛ 4

15 1 0
                                    

داستان از دید «جونگکوک»:

با باز کردن در ماشین فورد ماستنگ کلاسیکم که حدودا برای سال ۱۹۶۹ بوده، چکمه های مشکیم رو که توی افتاب برق میزندن رو از زیر نظر گذروندم و بعد از تنظیم کردن کلاه باکتیم راه املاکی رو در پیش گرفتم.

با باز کردن در ماشین فورد ماستنگ کلاسیکم که حدودا برای سال ۱۹۶۹ بوده، چکمه های مشکیم رو که توی افتاب برق میزندن رو از زیر نظر گذروندم و بعد از تنظیم کردن کلاه باکتیم راه املاکی رو در پیش گرفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

امروز از آجوشی که پدرم ازش خواسته بود یه خونه با پیش پرداخت مناسب اندازه حقوقم بهم معرفی کنه، یه تماس دریافت کردم که برای کم تر کردن پیش پرداخت یه راه حل مناسب داره.

پس سریع از تاتوشاپ بیرون زدم و با ماشین خودم رو به املاکی رسوندم تا راه حل مناسبش رو باهام در میون بزاره اما به جای روبه رو شدن با راه حل با پسر مو مشکی تخسی که با چشم های درشتش بهم زل زده بود رو به رو شده بودم.

مثل اینکه کیم تهیونگ راه حل مناسبی که آجوشی ازش حرف میزد بود.

با پایین اوردن عینک ته استکانیش رو دماغش ابرو هایی که الان سفید شده بودن رو توی هم کشید.

آجوشی:وایسید ببینم.... پس هم دیگه رو میشناسید؟

پسر مو مشکی که به نظر مضطرب میومد،لب هاش رو پشت سر هم گاز میگرفت و پوست سر انگشت هاش رو میکند، در جواب آجوشی پیر سری تکون داد.

پیر مرد املاکی هم بعد از اشاره پسر مضطرب لبخندی به پهنای صورتش زد و همزمان با  تکون دادن سرش عینکش رو به بالا هدایت میکرد.

آجوشی:اینجوری که خیلی بهتره.جونگکوک هم بالاخره میتونه از اون نودل های اماده دست برداره  و یه وعده غذای درست و حسابی بخوره.

و با گفتن جمله اخرش لبخندش از بین رفت و با سرعت به سمت تهیونگ چرخید.

آجوشی:پسر جوون،آشپزی که بلدی نه؟

تهیونگ هم با چشم های گشاد شده که لب هاش رو به صورت غنچه باز و بسته میکرد ،سعی میکرد جواب آجوشی رو بده.

اما همونجوری با چشم های درشتش و لب های غنچه شده سرش رو سمت من چرخوند و انگشت اشارش رو به سمتم گرفت.

𝗛𝗮𝗹𝗳 Where stories live. Discover now