forgive me

247 30 9
                                    

چشامو آروم باز کردم بخاطر چراغ توی اتاق ک مستقیم توی چشم بود چشامو آروم روی هم فشار دادم ک چشام عادت کنه ب نورش سرمو ب سمت دیگ ای کردم  تهیونگ   روی صندلی نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته
ته؟
با صدام سرشو از بین دستاش بیرون آورد و بم نگاه کردو بلند شد  لبخندی زد
تهیونگ :هوففف
چیه ؟ اینجا چیکار میکنی
تهیونگ : اومدم عبادت اومدم کنار تو باشم 
چند روزه ؟
تهیونگ: تقریبا دو روز
کی مرخص میشم
تهیونگ : اگ ببینن حال جسمانیت خوب زودتر
نمخام اینجا باشم
تهیونگ : ولی تو حالت خوب نیس
می‌دونم ولی اینجا حالمو بیشتر بد میکنه
تهیونگ : آروم باش بیب بهتر شدی میبرمت حالام استراحت کن
۲روز بعد
با کمک تهیونگ نشستم روی ویلچری ک آورده بود بخیه هام درد میکرد تکیه دادم آروم ب پشتی تهیونک این دو روز چند بار بهش اصرار کردم ک بره خونه و استراحت کنه گوش نداد و داعما اینجا بود س مت خروجی بیمارستان رفتیم و رسیدیم دم ماشینش آروم بلندم کردو گذاشتم توی ماشین
کمی تو جام تکون خوردم
تهیونگ: اذیتی ؟
ن اوکیه
تهیونگ : میخوای صندلیتو بدم عقب
گفتم اوکیه
تهیونگ : میریم خونه من
منو ببر خونم
تهیونگ : تو نمیتونی تنها باشی
توهم نمیتونی کارو زندگیتو ول کنی بخاطر من
تهیونگ : من قرار نیست ول کنم چیزیو توهم اگ میای اونجا فقط اینه ک اگ کاری چیزی داشتی بم بگی
و روشو کرد طرفمو چشمکی زد حرفشو ادامه داد
تهیونگ : و قرار نیست من کاری برات بکنم بیب
رومو کردم طرف پنجره لعنت فرستادم ب احمق بودن خودم
رسیدیم دم خونه ویلایی تقریبا بزرگی ک با نمای مشکی طراحی شده بود با ماشین  وارد پارکینگ کوچیک کنار ساختمون شد پارک کرد از ماشین پیاده شد ب سمت در سمت من اومد و آروم درو باز کرد و کمکم کرد از ماشین پیاده شدم دستمو روی شونه ش گذاشتم و آروم ب سمت در بردم  وارد خونه ش شدیم چشم چرخوندم  پرده های خاکستری رنگ جلوی نفوذ نور رو گرفته بود فضا رو تاریک کرده بود و اون نور مخفیای زرد رنگ فضارو لایت کرده بود با کمک تهیونگ وارد اتاق تقریبا بزرگی شدیم تخت دو نفره وسط اتاق بیشتر از هرچیزی منو مشتاق خواب میکرد دیوارهای خاکستری سفید و بازم پرده های کشیده بدجوری رو اعصابم بود
چرا انقد همه چی دارکه
تهیونک آروم منو روی تخت خوابوند و ازم با فاصله کمی نشست دستی پشت گردنش کشیدو با لبخند ساختگی گفت :خوشم میاد
منم دوس دارم ولی دگ خیلی دارکه احساس خفگی میکنم
بلند شد آباژور کنار تختو روشن کرد
تهیونگ :چطوره
پرفکت چشام کور شد از این همه نور
تهیونگ :نیومده داری غر میزنی
غر نمی‌زنم واقعیتو میگم حس موش کور بم دس داد چار تا شمع روشن کرده انگار غاره
تهیونگ :ناراحتی ببرمت خونه ت
ناراحت ک هستم ولی خونه تنهام
تهیونگ :ینی غار من بهتر از خونه بهشتی توعه
چرت نگو ته کی گفت خونم بهشته
شونه بالا انداخت
تهیونگ :خودت جوری ادعا میکنی ک انگار تو بهشت زندگی میکنی من تو غار
خیلی حرف میزنی
تهیونگ : چی مرگت میکنی
همون چیزی ک خودت همیش مرگت میکنی
تهیونگ : بد درد تو نمیخوره خرج داره
فمیدم پولداری
تهیونگ :تو خیلی باهوشی
یس مستر غارنشین
آروم بلند شدو اومد سمتمو خم شد روی صورتم با شیطنت چشامو بین تک تک اعضای صورتش چرخوندم روی چشاش ثابت نگه داشتم ب سمت دهنم اشاره کردو گفت:  آخر این زبونت تو رو ب فاک میده بیب
تموم شد ؟
تهیونگ : چی؟
سخنرانیت
اومد چیزی بگه ک پریدم وسط حرفش
گشنمه
بلند شدو دستی توی موهاش کشیدو از اتاق بیرون رفت
لبخندی از این همه جسارتم جلوی این مرد زدم قلب بی جنبه م ضربانش تند شده بود مثل هر باری ک برای اولین بار میبینمش  خنده ای کردم و آروم گفتم کی انقد بی جنبه شدی دستمو گذاشتم روی پیشونیم چشامو بستم با صدای باز شدن در چشامو باز کردمو بهش نگاه کردم ک هنوز لیاسایی ک تو بیمارستان تنش بودو موهای بهم ریختش ک نامنظم روی پیشونیش ریخته بود سینی غذا رو گذاشت کنار تخت روی پاتختی آروم کمی خودمو ب سمت بالا کشیدم نشستم سینی و گذاشت روی پام نگاه کردم  سرمو بالا اوردم ک نگاهشو ازم گرفت و ب جای دگ خیره شد
چرا نمیری لباساتو عوض کنی ؟
تهیونگ : میرم
اتاقت کجاس؟
تهیونگ :اتاق کناری
تنها زندگی میکنی ؟
تهیونگ : اره
دوس دارم اتاقتو ببینم
تهیونگ : چرا
نمیدونم حس‌میکنم اتاقت بهتر از هر جای این خونه
تهیونگ : چیزی واسه دیدن نیس
می‌دونم چیز خاصی نداری
تهیونگ : چی کنجکاوت کرده . ویک چیز دیگ چند چیز هست ک تا وقتی اینجایی باید رعایتشون کنی
چیا؟
تهیونگ : ۱بدون اجازه خودم وارد اتاقم نمیشی
۲وقتایی ک خونه نیستم درو برای  هیچکی باز‌نکن تلفنارو جواب نده
با دهن پر با تعجب بهش زل زدم انگار اینجا ارتش برای من شرط می‌زاره
لبخند مستطیلی زد و دستشو توی موهام کردو بهم ریختشون
تهیونگ : ایگوو من میرم لباسامو عوض کنم توهم غذاتو بخور
دکمه های پیراهنشو یکی یکی باز کرد و از تنش درآورد
غذا پرید ب گلوم
با نگرانی بهم نگاه کرد و آروم دستشو روی کمرم کشید دستمو ب نشونه ای ک خوبم تکون دادم گاد داشت خفه م میکرد رومو ازش گرفتم
پاشو برو دگ اشتهام کور شد
تهیونگ : واد فاک
رفتی درم پشت سرت ببند
تهیونگ : کسی بهت گفته بود خیلی رو داری ؟
ن ولی تو میتونی الان خوشحال باشی ک اولین نفری شدی ک این حرفو بم زده
تهیونگ : فاک یو
می تو
سرشو آورد جلو چشماشو روی صورتم چرخوندو چشاشو روی چشام ثابت نگه داشت
تهیونگ : بیب این حرفا عواقب خوبی نداره !!!
پوزخندی زدم
مثلا میخوای چیکار کنی ؟
چشاشو حرکت دادو خیر شد ب گردنم
تهیونگ : کوچیکترینش
دستشو روی گردنم کشیدو گفت
تهیونگ : اینک چشامو روی همه چی ببندم ..
جرعتشو نداری
تهیونگ خنده ای کرد  گفت بندازمت بیرون
با اخم نگاش کردم لعنتی
تهیونگ : من رفتم کاری داشتی صدام بزن و یک چیز دگ شب‌ می‌خوام برم بیرون
خب من چیکار کنم
تهیونگ : جهت اطلاع
از روی تخت بلند شد رفت سمت در سینی غذا رو با خودش برد آروم خودمو پایین کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم چشامو بستم
با صدای در ک ب دیوار اتاق برخورد کرد از خواب پریدم و با ترس ب دور و بر نگاه کردم هوا تاریک شده بود نمیتونستم تشخیص بدم کسی ک جلوی در واستاده کیه
تهیونگ تویی؟
تهیونگ : خودمم
چرا اینجوری میکنی ؟
اومد سمتم اروم اروم قدم برمیداشت نگاهش کردم
چیشدع ؟
تهیونگ : منو ببخش جیمین
چی داری میگی ؟
نشست روی زمین
چشماش ب قرمزی میزد
تهیونگ : فقط منو ببخش
واضح تر حرف بزن ته
تهیونگ : هنوز برای دونستن واقعیت خیلی زوده
چی ؟منو روانی نکن ته درست بنال ببینم چی میگی
بلند شد از روی زمین اومد روی تخت اروم دراز کشید
بهش نگاه کردم اومدم حرف بزنم ک نزاشت حرفمو ادامه بدم
تهیونگ : فقط بزار همین امشب اینجا باشم خب؟
نمیخوای‌ راجبش حرف بزنیم ؟
تهیونگ : ن فقط می‌خوام بخوابم
چشاشو بست

فاصله حس های خوب و بدمون فاصله صبح تا شب بود
همونقدر کم همونقد تلخ
فکر میکردم  اون چشما همیشه راستشو بم میگن ولی فقط فک میکردم برعکس اون چشما خیلی خوب میتونستن سر پوشی روی واقعیتای درونش باشن

Blue & GreyWhere stories live. Discover now