یک هفته از اومدنم ب این خونه فاکی میگذشت
اخلاقای تهیونگ تغییر کرده بود داعما از حرف زدن باهام تفره میرفت و در حد یکی دو کلمه جواب حرفامو میداد در روز شاید فقط یکی دو ساعت میدیمش اونم برای اینک بپرسه ازم کاری ندارم یا چیزی لازم ندارم وقتیم خونه بود یک سره توی اتاقش بود صدای موزیک آرومی از توی اتاقش میومد از جام بلند شدم آروم سمت در رفتم و درو باز کردمو رفتم سمت اتاقش سرمو نزدیک در کردم ب جز صدای موزیک چیز دیگ ای ب گوش نمیرسید در زدم ولی صدایی نیومد نفس عمیقی کشیدم دستمو روی دستگیره گذاشتم و پایین آوردم در با صدای تیکی باز شد درو باز کردم بوی دود سیگار کل فضای اتاقو پر کرده بود تنها چیزی ک اتاقو روشن کرده بود نور قرمز آباژور کنار تختش بود شیشه ها خالی مشربو پایین تخت ریخته بودن چمدون مشکی وسط اتاق بودو لباسایی ک نامنظم روی زمین ریخته بودن سرفه ای کردم دیدمش ک روی تخت دراز کشیده آروم صداش زدم
تهیونگ ؟
سریع نشست روی تخت و با گیجی بهم نگاه کرد
تهیونگ : معلوم هست اینجا چ غلطی میکنی ها؟مگ نگفتم حق نداری پاتو توی اتاقم بزاری
من در زدم ولی تو جوابمو ندادی
تهیونگ :جواب ندادم ک ندادم تو حق نداشتی بیای اینجا
نترس عقده ای چیز جذابی توی اتاقت نداری ک بخوای بدزدمش
بلند شد اومد سمتم منو چسبوند ب دیوار نفساش ک از عصابنیت ب شمارش افتاده بود ب صورتم میخورد
تهیونگ : برای آخرین بار میگم نبینمت توی اتاقم حتی اگ مردمم حق نداری بیای اینجا فهمیدی .الآنم حاظر شو میخوام ببرمت خونه ت و چیزای ضروریتو برداری میخوایم بریم فرانسه
من با تو بهشتم نمیام چ برسه ب فرانسه
تهیونگ : دوست داری بازی کنی؟
سرم درد میکنه براش
تهیونگ :یا همین الان حاظر میشیو با من میریم یا اینک
از یک راه دیگ برای رام کردنت استفاده میکنم
چی فکر کردی با خودت فک کردی رعیس باند مافیایی منم زیردستتم اینجوری حرف میزنی زیاد کیدراما میبینی ن؟
تهیونگ : گمشو حاظر شو منو عصبی نکن
پوزخندی زدمو رومو کردم طرف دیگ
عصبیت کنم چیکار میکنی مثلن
سرشو تو گردنم کردو نفس عمیقی کشید
تهیونگ : من نمیخوام بهت آسیب بزنم
دستامو گذاشتم روی سینه شو هلش دادم عقب
چیکار میکنی
تهیونگ : میخوام آروم شم
تو چت شده ته از اون شب رفتارات عوض شده
تهیونگ : فعلا نمیشه
ینی چی
دستی پشت گردنش کشید با صدایی ک سعی میکرد ارومش کنه
تهیونگ :ینی حاظر شو میخایم بریم بلیط گرفتم جا میمونیم
واد فاک بدون اینک از من بپرسی ب همه چیش فکر کردی
تهیونگ :گفتم نیای ب زور میبرمت
آروم از کنارش رد شدم
اذیتم میکنه
تهیونگ :چی
مهم نی
دروباز کردم رفتم بیرون از اتاق وارد اتاق خودم شدم لباسامو پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون بهش نگاه کردم با چمدون مشکی ک چند دقیقه پیش تو اتاقش دیدم اومد بیرون دگ لبخند نمیزد چهره ارومش جاشو ب چهره سردو عصبی داده بود از در خونه اومدم بیرون درارو قفل کردو وارد آسانسور شدیم گوشه ای وایستادم ب مانیتوری ک طبقه رو نشون میداد خیره شدم بیرون اومدم سوار ماشین شدم تو راه هیچکدوم حرفی نزدیم
ادرسو بهش دادم
تهیونک :رسیدیم فقط سریع تر باش من وقت ندارم
وارد خونه شدم وسایلی ک فکر میکردم لازمه ریختم تو چمدون کوچیکی ک داشتم و سعی کردم یکم آروم تر باشم لجبازی کردن باهاش خوب بود ولی تا وقتی عصبی نمیشد
از خونه بیرون اومدمو وارد ماشین شدم
همینجوری ک زل زده بود ب روبه رو یک دستش روی فرمون بود عصبی انگشتاشو محکم تر دور فرمون سفت میکرد
تهیونگ :فکر کردم مردی
زیاد خوش حال نشو هنو زندم
تهیونگ :مگ نگفتم سریع باش
گفتی ولی برای خودت گفتی بعدشم من یک هفته تازه بهتر شدم توقعه چی داشتی
تهیونگ : بهتره بگی میخاسم لجبازی کنم
تو اینجوری فکر کن
رسیدیم ب فرودگاه دو ساعت طول کشید تا وقتی اعلام ب پرواز هواپیما کردن سوار هواپیما شدیم شماره صندلیمو نگاه کردم
تهیونگ :پیش منی
خوبه گفتی
تهیونگ:اره . ما تهشیم
اوک
نشستم روی صندلیو تکیه دادم ب پشتی صندلیم چشامو بستم صدای تهیونگ ک داشت حرف میزد تو گوشم میپیچید آروم چشامو باز کردم شیشه ی مشروب کوچیکی توی دستش بودو کمی ازش خورد
هعی اینجام ؟
تهیونگ :مشکلی داری ؟
ن. ولی بم نگفتی چرا منو مجبور کردی ک بات بیام
تهیونگ :بخاطر خودته
چی؟
تهیونگ : کافیه
آخرش ک باید حرف بزنی
تهیونگ : ب وقتش
وقتش کیه
تهیونگ :هیسس
چی،؟
تهیونگ : ساکت باش جیمین محظ رضای خدا ساکت شو
از هواپیما خارج شدیم سوار اتوبوس شدیم تا خود فرودگاه رفت چمدونمو پیداکردم تهیونگ نداشت ک من بر دارم سوار ماشین مشکی ک جلوی در فرودگاه بود شدیم
خاکستری ای ک رنگارو پس میزنه داره تیره و تیر میشه
قراره چیزی عوض بشه
ن فقط بزرگ تر میشه
دیگ قشنگ نیس
دیگ هیچ چیزی قشنگ نیس
YOU ARE READING
Blue & Grey
Fanfictionچطور میتونم بخندم یا اشک بریزم وقتی زندگی کردنو فراموش کردم ؟ من لبخند زدن .. دوست داشتن ... و حتی خودمو فراموش کردم من مردم .. مرد ها لبخند نمیزنن پایان فصل اول:)