Chapter2_part_2

172 23 0
                                    

Distance means nothing when someone means everything.

وقتی یکی همه دنياته، فاصله دیگه معنی نداره.

_______________________________________

حس عجیبی دارم حسی که تا حالا نداشتم این ترسه؟ نه این ترس نیست چون قرار نیست بزارم ترس منو از مسیرم دور کنه اگه اون الان برگشته به خاطر منه چون من خواستم برگرده و تو دادگاه شهادت دادم برای این که نیازی به انتقام نبود چون اون خودش خودشو نابود میکنه من تمام اشتباه خودمو بخشیدم روزها نتونستم بخوابم چون عقلم با قلبم درگیر بود و در آخر عقلم پیروز شد من قدرتی دارم که هیچ وقت از داشتنش خبر نداشتم من دیگه از هری نمی‌ترسم عکس و پاره کردم و داخل پاکت گذاشتم و داخل سطل زباله انداختم تلفنم شروع به زنگ زدن کرد حتما انجله من قرارمون رو فراموش خدای من قرارمون رو فراموش کرده بودم



"متأسفم انجل من تا نیم ساعت دیگه اونجام" گفتم و نفسم رو رها کردم



"بهتر که باشی مگرنه اتفاق خوبی نمی افته" اون گفت و خندید ادامه داد"زین چجوری باهات کنار میاد؟"



"اون مجبوره چون کسی بهتر از من پیدا نمیکنه" من با اعتماد بنفس صحبت کردم


"همینطوره" همچنان میخندید


" حالا بهتره قطع کنی چون باعث میشه من زود‌تر برسم" گفتم و قطع کرد اون واقعا بهترین دوستیه که تا حالا داشتم اون باعث شد که بتونم در مورد حسم به زین بگم فهمیدم عشق چیزی نیست که تو میگی عشق چیزیه که تو انجام میدی ازپله ها رفتم بالا و لباسام رو پوشیدم بعد تموم شدن کارم رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم آماده شدنم کمتر از پانزده دقیقه طول کشید من باید این موفقیت رو جشن بگیرم من دیونه شدم دارم با خودم حرف میزنم دوباره صدای زنگ گوشیم بلند شد این خوبه ایندفعه زینه

"سلام عزیزم" من گفتم


"سلام دختر" زین صحبت کرد "میشه حموم نگاه ببینی کیلیدام اونجاست یا نه؟" خدایی من اون یک بارم که ساعتش رو جا نذاشته کلیداش رو جا گذاشته

"حتما آقا" من رفتم سمت حموم اینجا چیزی نبود "چیزی اینجا نیست زین"

"یادم آمد توی ماشین جاشون گذاشتم"گفت و خندید

"مستر مالیک بهتره حواست رو جمع کنی چون من دوست پسر فراموشکار نمیخوام " من به شوخی بهش گفتم


" این اتفاق قرار نیست تکرار بشه رولت " به آرومی صحبت کرد اون میدونست وقتی اینجوری صدام میکنه خوشم میاد ادامه داد" دوست دارم "

" من بیشتر"سعی کردم جوری حرف بزنم که این حس رو بهش منتقل کنم برای این دو سال باید ازش ممنون باشم چون اون بهترین بخش زندگیمه

"شب شاید دیر بیام"اون ناراحت بود و به نظر نگران


" به هر حال من منتظرت میمونم" من گفتم و سعی کردم بهش انرژی بدم" وقتی وحشی میشی بیشتر دوست دارم" بهش گفتم و قعط کردم خدای من انجل یادم رفت اون منو نمیبخشه  از حموم آمدم بیرون رفتم سمت در

" این چیزی نبود که از من بخوای" دستم روی دستگیره موند ترسیده بودم کسی به جز من توی خونه نبود برگشتم تا ببینم منبع صدا از کجاست

________________________________________

southpaw2{Z.M}+18Where stories live. Discover now