Chapter2_part_8

28 3 2
                                    

__________________________

"Don't look back with regret. Look forward with hope."

"با حسرت به عقب نگاه نکن.
با امید به جلو نگاه کن."

_______________________________________

زین و هری مشغول حرف زدن شدن من از اریکا خواستم حوله مسواک مهمان برای هری بیاره و رفتم تا  اتاق براش آماده کنم  بعدش از زین خواستم تا هری راهنمایی کنه من از هری یجورایی میترسیدم باهاش کاملا آشنام و میدونم چجور آدمیه اون میدونه چه موقع چه نقشی رو باید بازی کنه و این کار اونو تبدیل به یک آدم خطرناک میکنه و من الان به شدت احساس بدی دارم از موقعی که از هری جدا شدم تا وقتی که با زین آشنا شدم ذهنم با جسم و روحم فقط درمورد خودم و هری بازی می‌کرد و باعث می‌شد فقط نگران خودم باشم ولی الان باید نگران اریکا و زین و دروغی که به زین گفتم باشم

"من ازت خواهش کردم که دیگه اون لعنتی تو خونه مخصوصا توی اتاق خوابمون نکشی" با اشاره دستم بهش گفتم و وارد اتاق خواب شدم در اتاق خواب بستم   " و تو قول داده بودی " بهش توپیدم جلوی آینه وایستادم اون یک احمقه نباید الان اینکاره کنه نه دقتی که من آنقدر نگران و دستپاچه ام به خاطر شخصی که داخل اتاق بغلیمونه

" و حالا میبینی قولمو شکستم " زین گفت و به سیگارش پوک زد

"آره خوب تو یک موقعیت پیدا کردی که ازش استفاده کنی" بهش تیکه انداختم و چشام براش چرخوندم  اون هر فرصتی پیدا می‌کرد سیگار میکشید من بارها ازش خواستم سیگار ترک کنه اما اون نتونست پس حداقل کاری که میتونست بکنه اینکه جلوی من و تو  خونه  اون اشغال نکشه

" و تو الان فکر میکنی من یک موقعیت دارم" گفت و بلند شد پشت سر من قرار گرفت " یک موقعیت که بتونم ازش استفاده کنم؟" سیگارش خاموش کرد

" آره " محکم گفتم

" چرا یجوری بهم کنایه میزنی که فکر کنم مثل یک منحرف یا متجاوزم؟" لحنش شبیه یک شکایت بود چشاش باریک تر شد

"منظور من این نبود" با تردید گفتم " این برداشت خودته "

"میدونی قبلا گفته بودم  حس من میگه  فقط کسایی که میخوان صدمه بزنن و یه کار بدی انجام بدن منتظر موقعیتن یادته " محکم گفت

" پس جوری رفتار نکن که این حس بگیری یا کسی بهت بده " نفسمون بیرون دادم نمیخواستم باهاش بحث و لجبازی کنم حداقل نه الان

"پس من الان یک موقعیت عالی دارم " زین گفت‌ و کمرو گرفت و از پشت منو به خودش چسبوند " باید لز این موقعیت به خوبی استفاده کنم و جلو همین اینکه خوب به فاکت بدم " گفت و سرش داخل گردنم فرو برد


" زین نمیخوام الان اینکار کنم" سعی کردم پسش بزنم و لی اون محکم تر با دستاش منو گرفت " زین من اینو الان نمیخوام نه " این چیزی نبود که میخواستم نه وقتی که اریکا مخصوصا هری اینجا بودن زین دستش از زیر لباسم رد کرد و سینمو با دستش محکم فشار داد " آخ " با درد گفتم و اون محکم تر فشار داد و بیشتر دندوناش فشار داد توی گوشت گردنم " این  واقعا درد داره زین "

"اگه درد نداشت باعث تعجبم می‌شد به هر حال‌ این موقعیت منه" اون دوباره سینمو فشار داد" اینم موقعیتی که تو خودتو توش قرار دادی"

" زین لطفا اریکا اینجاست " این لعنتی درد داشت میدونستم اون وقتی عصبی میشه غیر قابل کنترل میشه " و هری " ناله کردم و گفتم تصمیم گرفتم اسم هری هم بیارم تا شاید بس کنه

" این کار فقط برای اطمینانه اگه بخوای میتونم دستمو جلوی دهنت بگیرم تو حق انتخاب داری" گفت و لبخند زد تو آینه بهم نگاه کرد و همچنان با دستاش مشغول بازی با بدنم بود

" اطمینان برای چی  اخخ .." ناله کردم

" میخوام مطمعن شم که تو باهام قراره درست صبحت کنی عزیزم  " گفت " چون تو دختر خوبی هستی و میدونی که من رو کلمات حساسم " همچنان نگام کرد


" فقط عصبی بودم زین منظور خاصی  نداشتم " با خواهش گفتم یادم نبود که اون چقدر حساسه من یکم خیلی زیاد استرس داشتم نگران بودم و فراموش کرده بودم که چقدر به یسری چیزا حساسه مخصوصا اونایی که قبلا ازم خواسته بود نگم

" میدونم به خاطر همین که الان اینکار میکنم " گفتم و دستاش عقب کشید " وگرنه الان دهنتو پر میکردم عزیزم تا  مطمعن بشم منظوری نداشتی " گونمو بوسید " تو دختر خوبی هستی سونیا و میمونی مگه نه؟"

" میمونم "

__________
سلام بچه چطورید

اگه جایی اشتباه نگارشی داره با چیزی اشتباس بهم بگین ویرایش میکنم

نظر و ووت یادتون نره

بوس به کله هل تون

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Mar 17 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

southpaw2{Z.M}+18Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang