Chapter2_part_3

162 23 0
                                    

hold onto every single memory, because I know we won’t be making anymore.

من تک تک خاطرات رو بغل میکنم چون که میدونم بیشتر نمیتونیم بسازیم.

______________________________________

"این چیزی نبود که از من بخوای" دستم روی دستگیره موند ترسیده بودم کسی به جز من توی خونه نبود برگشتم تا ببینم منبع صدا از کجاست آروم  برگشتم اون .. اون لعنتی آخرش منو مجبور میکنه تا بکشمش

"همین الان اون گوشی لعنتی رو قطع کن" من داد زدم وحشت زده و عصبانی بودم گوشی رو قطع کرد

" خیلی خوب سونیا آروم باش" گفت و خندید چطور میتونه آنقدر عوضی باشه نمیدونم کی بهش گفته ترسوندن من خنده داره

"تو لعنتی همین الان خندیدن به من رو تمومش میکنی مگرنه نمیتونم بهت اطمینان بدم زنده از اینجا بری بیرون" من تهدیدش کردم و میدونم که قرار نیست جدیش بگیره" ما قبلا در مورد ساختار خونه با هم حرف زدیم اریکا بهت گفتم هر خونه یک در داره لازمه نیست از پنجره وارد خونه کسی بشی و دیگران رو بترسونی"

" متاسفم دفعه بعد از در وارد میشم"گفت و لبخند زد این باعث میشه کمی آروم ترشم"البته سعی میکنم" خدای من باید میدونستم اون عوض نمیشه

"اریکا اگه با برادرت کار داری اون خونه نیست باید میرفتی محل کارش یا میتونی منتظر بمونی تا بیاد"من بحث رو عوض کردم چون هیچ نتیجه ای نداشت اون خیلی کم میاد پیش ما میاد و وقتی میاد تمام وقتشو با زین میگذرونه زین خیلی به اریکا اهمیت میده وقتی اریکا پیششه تمام توجهش رو میگیره این باعث میشه من به اریکا حسودی کنم

"راستش با زین کاری ندارم میخوام با تو صحبت کنم" گفت و بهم نگاه کرد چرا من؟ چه حرفی میتونه با من داشته باشه

"ااا.. اریکا من با انجل قرار دارم و  خیلی دیر کردم میتونیم بزاریم برای یک وقت دیگه؟" من گفتم و نفسم بیرون دادم امروز یکشنبه من فقط امروز میتونم انجل ببینم

"این خیلی مهمه سونیا لطفا" اریکا گفت و مطمعنم چیزی که میخواد راجبش حرف بزنه مهمه چون هیچ وقت ازم خواهش نمیکرد

"خیلی خوب بزار قرارمو کنسل کنم"گفتم و گوشیمو از جیبم درآورم به انجل پیام دادم نمیتونستم بهش زنگ بزنم چون اون شروع می‌کرد به جیغ زدن براش پیامو فرستادم و گوشی گذاشتم روی میز اریکا نشست روی مبل من بعد از درست کردن قهوه رو به روش نشستم " حالا میتونی بهم بگی"

"من عاشق یک نفر شدم"گفت و نفس عمیقی کشید خدای من اون جدیه 

"این که خیلی خوبه " من گفتم و لبخند زدم این عالیه اون تا حالا  عاشق کسی نشده بود اون خیلی پاک و معصوم بود "باید اینو به زین بگیم ای..... "حرفمو قطع کرد

"یه مشکل وجود داره" اریکا گفت و من متوجه صدای نگرانش شدم

"چه مشکلی"من پرسیدم و امیدوارم مشکل بزرگی نباشه

"اون  از من بزرگ تره" اریکا گفت و به من نگاه کرد فکر نمی‌کنم این مشکل بزرگی باشه

"اون چند سال ازت بزرگ تره؟" من پرسیدم و دستپاچه بودم

"اون8 سال ازم بزرگ تره" حرف زدنش با نفسش همراه بود

"خوب اگه اون آدم خوبی باشه این یک مشکل به حساب نمیاد" من گفتم و سعی کردم نگرانی‌ رو از بین ببرم" زود باش بهم بگو چیکارس و اسمش چیه"

"راستش اون تازه از زندان بیرون آمده" گفت و من شوکه شدم اون عاشق یک خلافکار شده قبل از اینکه بتونم چیزی بگم ادامه داد"اسمش........ "

____________________________________________

هلوووووووو

گایززز....(:

ت پارت قبل فک کردید هریه هاهاهاااا

ولی حالا حالا قرار نیست هری بیاد😈

به نظرتون اریکا عاشق کی شده🙃😈

southpaw2{Z.M}+18Where stories live. Discover now