زندگیِ من بدون حضور تو، معشوق زیبایم، چیزی کم دارد.
چیزی مثل هوا، مثل نفس، برای زنده ماندن...
ولی آیا برای درکِ تو، همین زنده ماندن به تنهایی میتواند کافی باشد؟
یا باید با خیال و مجالِ تو زندگی کرد؟•
روز بعد از بازار، لیام هری رو کنار لاکرهاشون ملاقات کرد.
"هری! دیروز عالی بود، بالاخره تونستم درست و حسابی با زین حرف بزنم." لیام با هیجان گفت، اما کافی بود اخمهای درهم گره خوردهی هری رو ببینه تا اشتیاقش جاش رو به تعجب بده. "چیزی شده؟"
"خودت نگاه کن." هری سرش رو به سمتی از راهرو که لویی اونجا درحال قدم زدن بود تکون داد.
او مثل همیشه نرم و دوستداشتنی بهنظر میرسید، منتهی با این تفاوت که موجی از ناراحتی بهطور آشکارا از پسرک ساطع میشد.
دیدن لوییِ غمگین، قلب هری رو به درد میاورد - لویی یه فرشتهست که لیاقت داره دائماً خوشحال و خندان باشه.
"من- این خیلی عجیبه، دیروز خیلی خوب داشتیم پیش میرفتیم، اما موقع برگشتن یهو پَسام زد... و حالام که اینطوری غمبرکزده امده مدرسه... نیاز شد باهاش حرف بزنم."
هری خواست بهسمت لویی قدمی برداره که لیام بازوش رو گرفت و متوقفش کرد. "یه لحظه- نکن."
"چیه؟" هری نگاهش رو به لیام معطوف کرد.
"ما تقریبا هنوز نسبت بهش غریبه محسوب میشیم، و خب میدونی که اونم زیادی خجالتیه، فکر نمیکنم وقتی اینجوری ناراحته بریم پیشش خیلی اَزمون قدردانی کنه؛ میگیری چی میگم دیگه؟" لیام هشیارش کرد.
"درضمن، من مطمئنم که مسئله چیز جدیای نیست. بیا فقط تنهاش بذاریم، اون زین و نایلی رو داره که بخوان بهش احساسِ خوبی منتقل کنن."
"آ-آره. اوکی. پس بریم حداقل زین و نایل رو پیدا کنیم."
هرچند دیگه مجبور نبودند این کار رو انجام بدن، چون بهمحض بیرون امدن اون کلمات از دهن هری، نایل کنار لویی ظاهر شد و یک بغل رو هم به پسر هدیه داد.
"کامان، بزن بریم." لیام آستین هری رو کشید، همونطور که احساس میکرد داره درون چیزی دخالت/نفوذ میکند.
هری در حالی که لیام رو دنبال میکرد، آخرین نگاهش رو به لویی انداخت.
"اینجا چندتا خبر خوب برات دارم،" لیام موقع راه رفتن گفت. "نیک قراره چند روز غیبت کنه."
"چرا؟"
"چمیدونم والا. فک کنم واسه جشنواره، مسابقه یا هرچیز دیگهای رفته. حداقلش چند روز بدون اون مگس مزاحم سپری میکنیم."
"هوممم، خوبه." هری بهیاد اورد که نیک توی بازار چیزی به لویی گفته - نکنه اون ارتباطی با ناراحت بودن لویی داشت؟
YOU ARE READING
Love me, please? ➸ Translation
Fanfictionیک مو فرفری که از قضا پسر محبوب مدرسهست؛ تقریبا همه دوستش دارند و اون کاملا از زندگیش لذت میبره. یک پسر چشمآبیِ ساکت و خجالتی اما بهطرز باورنکردنیای جذاب و خواستنی که باعث میشه پسر خاصی مثل فرفری، شیفتهی او شود. تنها مشکل این هست که اونها قبل...