twenty eight

603 128 111
                                    

گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم
که دگر با تو از این گونه خطاها نکنم
بوسه دادی و چو برخاست لبم از لب تو
توبه کردم که دگر توبه‌ی بی‌جا نکنم

روزهای بعد از اولین قرار با لویی، هری دائماً حس می‌کرد روی ابرها شناوره و همه‌چیز چیزی جز یک رویای مبهم نیست.

او صبح روز بعد بیدار شد و مسلما بدنش همچنان بابت فرودهای متوالی دیروزشون درد می‌کرد، ولی همین که موبایلش رو برای چک کردن ساعت روشن کرد با نوتیف دو پیام از سوی لویی روبه‌رو شد و شرایط تغییر کرد.

یکی از اون تکست‌های کوچیک دوست‌داشتنی این بود: واقعا متاسفم که اواخر تایم‌مون خسته شدم، ولی حقیقتا خیلی سرگرم‌کننده بود! شاید بتونیم بعدا دوباره انجامش بدیم؟ :)
و تکست بعدی هری رو یادآوری می‌کرد که بابت جشن‌خواب سال نوشون از لیام سوال بپرسه و ببینه که اون میاد یا نه.

البته که هری جواب لیام رو می‌دونست، اما پیش از اینکه جواب لویی رو سند کنه تکست کوتاهی به لیام داد تا از جوابش مطمئن بشه. از طرف دیگر در جواب لویی نوشت: از لیام پرسیدم. و بله، البته که دوست دارم دوباره تکرارش کنیم!

لویی با یک اسمایلی‌فیس جوابش رو داد و این تقریبا پایان مکالمه‌شون بود، پس هری موبایلش رو روی عسلی کنار تخت‌خوابش گذاشت و بعد از بلند شدنش کشی به گردنش داد.

همونطور که آماده می‌شد، شب قبل رو با شیفتگی به‌یاد آورد، زمانی که لویی رو به آغوش کشید و پسرک روی شونه‌هاش به‌خواب رفت.

هری حس می‌کرد تا تایم رسیدن‌شون استرس زیادی بهش تحمیل بشه، اما اینطور نبود؛ به‌طرز عجیبی احساس آرامش می‌کرد و در کنار لویی‌ای که توی بغلش حل شده بود چیزی جز امنیت رو حس نمی‌کرد.

چندی بعد لویی رو بیدار کرد و هر دوشون از اتوبوس پیاده شدند، لویی درحالی که تلو تلو می‌خورد با همون حالت خواب‌آلودگی به خونه‌شون رسید و پیش ازینکه به داخل خونه‌شون بره، آغوش بزرگ و گرمی رو به هری هدیه داد.

هری هنوز هم می‌تونست اون بغل رو به‌یاد بیاره و ذوب شدن قلبش رو احساس کنه؛ دست‌های لویی دور گردنش حلقه شده بودند و این خرخرهای خسته‌ش بودن که روی گردنش می‌لغزیدند.
هری فقط احساس خوشبختی می‌کرد.

زمانی که برای صبحانه به طبقه پایین رفت، لیام به تکستش جواب داده بود، اینم سوال پرسیدن داره؟ البته که میام! واقعا چرا باید یه فرصت برای نزدیکی به زین رو از دست می‌داد؟

حالا که مطمئن شده بود، پیام دیگه‌ای به لویی سند کرد و پسر رو در جریان گذاشت. گوشی رو کنار گذاشت. چند تخم‌مرغ رو هم زد تا برای خودش تست درست کنه.

Love me, please? ➸ TranslationWhere stories live. Discover now