پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوارِ زندگی را زینگونه یادگاران...•
هری اصلا در هنر خوب نبود.
این چیزی بود که تمام طول زندگیش ازش مطلع بود و مطمئنا بقیه هم از این مورد باخبر بودند.
اما حقیقتا این چندان براش اهمیتی نداشت - بالاخره توی چیزهای دیگه مثل فوتبال مهارت لازم رو داشت، و اگه بخوایم روراست باشیم، دقیقا از چند سال پیش که دیگه نقاشی جزوی از درسهای اجباریشون نبود، اون رو کاملا کنار گذاشت.
خب، پس تا الآن باید متوجه شده باشیم که هری در هیچکدوم از رشتههای هنر دستی نبرده و آموزشی ندیده؛ البته نیازی هم به انجامدادنشون نداشته!
اما حالا، بعد از تموم شدن مدرسه همراه با برخی از دانشآموزها توی کلاس هنر نشسته بود و به سخنرانی خوشآمدگویی خانم دیوبری گوش میداد. "به مدرسهی تزئینات و تیم هنر خوش امدید!"
خانم دیوبری با اشتیاق در کنار تخته سفید بزرگی، که روش '!WELCOME' خطاطی شده بود، ایستاده بود و سخنانش رو میگفت.
هری لحظهای احساس کرد میون اون همه دیوار تزئینشده توسط دانشآموزها و وسایل هنری رنگارنگ گم گشته - اون اصلا توی این کار مهارت نداشت! پس چطوره از پیوستن به تیم هنر و تزئیناتش منصرف بشه؟
خب، خانم دیوبری سالیان پیش چیزهای ریزی رو دربارهی هنر بهش آموخته بود، اون همچنین معلم زبان گذشتهش بود که توی انگلیسی کمکهای شایانی بهش کرده بود.
او به هری نزدیک شد و ازش درخواست کرد تا به تیمشون بپیونده، اصرار داشت که خیلی مهم نیست اگه هنرمند نباشه و استعداد ذاتیای درموردش نداشته باشه، همین که قدش بلنده و اندام قویای داره، میتونه توی رنگآمیزی قسمت بالای دیوارها و چسبوندن یکسری موارد به برخی افرادی که قدشون نمیرسه کمک مفیدی کنه.
هری اونقدر عاشق خانم دیوبری بود که دست رد به سینهش نزنه، و بهعلاوه، این اونقدراهم ایدهی بدی بهنظر نمیرسه.
میتونست خیلی ریلکس توی تزئینات مدرسه نقشی از خودش ایفا کنه و بهجز فوتبال به تیمهای دیگهای هم بپیونده.
هنگامی که خانم دیوبری به صبحتهاش ادامه داد، چشمهای هری اطراف کلاس رو پایید و در تلاش بود تا شخصی رو برای گذروندن بقیه سالش توی این کلوب پیدا کنه.
چند همکلاسی رو شناخت، که همهشون در هنر بااستعداد بودند، این باعث میشد هری بیش از پیش احساس کنه که به اون مکان تعلق نداره.
اما ناگهان با دیدن دو نفر که نزدیک در کلاس نشسته بودند، همه چیز از ذهنش پاک شد.لویی و زین.
نفسش توی گلوش گیر کرد و چشمهاش گشاد شد.
یاد زمانی افتاد که نایل گفت لویی به خانم دیوبری توی تزئینات کلاسش کمک کرده - پس اگه لویی سابقهای توی کمککردن در کلاس هنر داره، قطعا خانم دیوبری باید از اون هم خواسته باشه که به کلوبش عضو بشه. اوکی، همه چیز منطقیه.
YOU ARE READING
Love me, please? ➸ Translation
ספרות חובביםیک مو فرفری که از قضا پسر محبوب مدرسهست؛ تقریبا همه دوستش دارند و اون کاملا از زندگیش لذت میبره. یک پسر چشمآبیِ ساکت و خجالتی اما بهطرز باورنکردنیای جذاب و خواستنی که باعث میشه پسر خاصی مثل فرفری، شیفتهی او شود. تنها مشکل این هست که اونها قبل...