Part 6

703 75 8
                                    


*«تهیونگ»*

روی تخت نشوندم و بلافاصله به حال خوابیده درم اورد و هودیمو توی تنم پاره کرد و به گوشه ایی انداخت و شلوارک و باکسرم هم در اورد گوشه ی اتاق انداخت و دست و پامو بست.
راستش خودم میدونستم قرار بود امروز خیلی خیلی زیاد درد بکشم.

*«جانگوک»*

حالا دیگه قرار بدون هیچ رحمی بهش حالی کنم که اینجا رییس کیه و حتی بدون اجازه من حق نفس کشیدنم نداره.
بلند شدم از روش و جلوش ایستادم و گفتم : خب... خب بزار کارای بدی که کردیو با هم مرور کنیم...
همین طور که می خواستم ادامه حرفمو بزنم رفتم و چشبندی برداشتم و روی چشماش دور سرش بستم تا نتونه جایی رو ببینه و ادامه دادم : اون از فرار صبحت و الانم که اجازه دادی برادر احمقم لمست کنه واقعا چه انتظاری داری؟؟؟
اما خب میزارم بگی اول از همه سزای کودومو می خوای بدی.
+...
_پس نمی تونی انتخاب کنی بیبی؟؟؟... اشکال نداره خودم انتخاب می کنم... به نظرم بهتره همشو یه جا بدی!!!

و خنده ایی کردم و با خندم تن ظریفش لرزید.
با دستام آروم شروع به لمس کردنش کردم و چون چشماش بسته بودن به لمسام واکنش بیشتری نشون میداد.
همزمان یدونه از همون توپا (از همون توپایی که اسمش چیز بودا خدا الان یادم نمیاد حالا به هر حال... از همون توپا که میزاشتن تو دهنه طرف تا سر و صداش در نیاد و نتونه حرف بزنه و اینا از اونا) توی دهنش گزاشم و لحن ترسناکی گفتم : نگران نباش بیبی امشب آخر با وجود این توپه کوچولو بازم جیغ و ناله هاتو درمیارم.
و بعد از اینکه تک تک جاهای بدنشو لمس کردم دست به کار شدم. 😈😈😈

*«تهیونگ»*

چجوری وقتی با اون چیز کوفتی توی دهنم حتی بزور نفس میکشم می خواد جیغ و ناله هامو دربیاره؟؟؟ آخه با چه چیزی به جز....


جز...

.

.


.

.

.

.

.

.

.


.

.

.

.


.


.

.

.


.

.


.

⁦ಥ‿ಥ⁩

نظر فراموش نشه ㅜㅡㅜ⭐

(خب ببخشید گزاشتمتون تو خماری و اینقدر این پارت کم بود 😅
اما خب نقطه ی حساسش بود دیگه نه؟؟؟ 😈😂✌
اما فوش آزاده😂✌✨)

فرشته و شیطانWhere stories live. Discover now