1:)

12.1K 732 160
                                    

خلاصه :
تهیونگ پسر بی پولی که همراه با مادرش زندگی میکنه کار نیمه وقت مدرسه و نیاز هاش حالا چی میشه یه روز که از خرید به خونه برمیگردع پادشاه
سرزمین بوسان و اهریمنش جلوش سبز شه چه اتفاقی
برای زندگی روزمره تهیونگ میوفته؟؟؟

Tae's pov
یه صبح دیگه مثل همیشه
شکوفه های گیلاس خبر از آغاز بهار میدادن
گلها و زمین سبزی که فرش رنگارنگی درست کرده بود

ساعت5 با به صدا دراومدن آلارم‌ بیدار شدم

ساعت8 باید برم مدرسه ولی قبلش کارهایی هست که باید انجام بدم.

ناله ی آرومی کردمو بلند شدم
نه که مشکلی داشته باشم...فقط از دیروز داشتم برای امتحان امروز درس میخوندم.

لباسامو عوض کردمو مسواک زدم
آروم از اتاق بیرون اومدم تا مامان رو بیدار نکنم
جای هردومون سخت کارمیکنه
7صبح تا8 شب

دیدنش که خسته و بیحال بعد از یه روز سخت برمیگرده خونه.
ناراحتم میکنه

از وقتی بابا ترکمون کرده، مجبوره بیشتر کار کنه تا بتونیم یه سرپناه و چیزهایی که لازمه داشته باشیم...

ولی خـیلی سخـته! گاهی وقتا هرچقدر هم سعی کنه باز هم کافی نیست.

پس به همین دلیل منم کار پارع وقت دارم.

بعد از مدرسه برای یک کافه کار میکنم ولی فقط تا ۴و نیم عصر.

بعدش برمیگردم خونه
یا تکالیفمو انجام میدم یا تو کارهای خونه به مامان کمک میکنم.

فقط ما دونفر تو این خونه کوچیک..
هرچند یه برادر بزرگتر هم دارم..

جونگهیـون!

خیلی ازمون دوره، گاهی بهـمون سرمیزنه
که الان هم خیلی کمتر شده....

آخرین دفعه ماه ها پیش بود!

راستش اصلا دلتنگش نمیشم.. چون اون مامان رو مقصر رفتن بابا میدونست.

اون حتی جیهیون ام ترک کرد! ولی بازم نمیفهمه.

فقط بابا براش مهمه و مادر عزیزمو مقصر همه چی میدونه.

مامان آدم خوبیه قوی، فوق العاده... و تنها کسی که دارم!

رفتم آشپزخونه و شروع کردم به تمیزکاری.
خونه یه تمیزکاری اساسی نیاز داره!...

دیروز بخاطر امتحانم نتونستم به هیچ کاری برسم و شغلمم کمی استرس زا شده بود.

البتـه که این کارارو به اجبار مامان نمیکنم

اصــلا

همیشه میگه:
ــ تهیونگ عزیزم، پسر مهربون و قوی خودم!.
خیلی بهت افتخار میکنم. باورم نمیشه همش ۱۶ سالته!

ولی خودتم خوب میدونی اصلا لازم نیست این کارارو بکنی...

...
درکش میکنم
وقتی با اون چشمهای ناراحت ولی هنوز پر عشق نگام میکنه، دلم میخواد هرکاری میتونم بکنم.

🔞*𝙈𝙔 𝘿𝙀𝙈𝙊𝙉*🔞Where stories live. Discover now