7:)

5.8K 498 87
                                    


___.

محکمتر پلک زدم و اشک بیشتری از چشمام جاری شد ولی من باید ببینمش،باید واضح ببینمش تا باورکنم خیال نیست!

+فکرکنم منظورمو اشتباه متوجه شدی،گفتم تو مال میشی و مال من هستی تهیونگ! و این برای اهریمنی مثل من معنی همیشه و تاابد رو داره!...ولی تو ازحال رفتی و جوابمو نشنیدی: منم دوستت دارم.

قدمی سمتم برداشت...درد درون سینم دیگه از بین رفته بود
سمتش دویدم و پریدم بغلش
بین بازوهای امن و قوی اش منو گرفت و محکم بغلم کرد.
اون اینجاست....چرا؟....چرا اومد؟

با گریه گفتم:
_ت...تو اومدی؟...کجا رفته بودی؟

اشک های روی گونه هامو بوسید
حضور بقیه و اینکه الان تو کافه هستیمو فراموش کرده بودم محکم گرفته بودمش

+باید برمیگشتم بوسان ...بهم نیاز داشتن و باید به یه سری کارای مهم میرسیدم
درد کشیدنتو دیدم...احساسش کردم و ازخودم بابتش متنفرم....ولی الان اینجام، پیش تو!

-اوهوم...

+دیگه تنها نیستی.
لبخندی زد و روی صورتم خم شد ..قلبم دیوونه وار میتپید

_من عاشقت شدم جونگکوک..
عاشق یه اهریمن ...

+تا میلیون ها سال و حتی بیشتر از اون کنار منی ....برای همیشه!

گفت و بوسه نرمی رو روی لبام شروع کرد
بوسه ای که خیلی چیزا رو میگفت
عشق،اعتماد،ستایش،توجه...

+دوستت دارم.
هق هق و سکسه ام با شنیدنش قطع شد
به تیله های قرمزش نگاه کردم

_منم دوستت دارم...

با صدای سرفه ای که شنیدم گونه هام گر گرفت و نگاهی به سمت راستم انداختم همه با چشمای گرد و اشکی بهمون زل زده بودن

×تهیونگ!!

هوسوک لبخندی زد ،اشک تو چشماش حلقه زده بود

×پس دلیل حال بد امروزت این بود
سرخ شدمو سرتکون دادم

_م..متاسفم..

+نباش..

جونگکوک تو گوشم زمزمه کرد
بدنم مورمور شد

+ما میریم!

یه دفعه گفت که بخودم اومدم:
_و..ولی کارم...

×مشکلی نیست تهیونگ...میتونی بری
لبخندی زد...چطورانقدر مهربونه؟

_م..ممنو -

حرفم با برداشته شدنم از رو زمین قطع شد. متعجب پلکی زدم و لحظه ای
بعد داخل اتاقم بودم چطورانقدر سریع اینکارارو میکنه؟

ناله ی ریزی با گذاشتنم رو پاش کردم
دردی که فراموشش کرده بودم دوباره برگشته بود

+خیلی بد بهت آسیب زدم؟میتونم بوی خونو حس کنم گونمو نوازش کرد.

🔞*𝙈𝙔 𝘿𝙀𝙈𝙊𝙉*🔞Where stories live. Discover now