اگ بزارم حمایت میکنین؟؟.
___
صبح جدید شروع یه روز دیگه رو میداد.
اولین چیزی که حس کردم سرمای بیش از حد بود
پتو روم بود ولی بازم سردم بود.
عجیبه!!..
دستمو رو تخت کشیدم ولی جز تخت خالی چیزی حس نکردم...
به سرعت چشمامو باز کردم
ولی ...خبری از جونگکوک نبود...
یعنی چی؟..
کجاست؟؟
نشستمو نگاهمو دورتا دور اتاق چرخوندم
نیست...یعنی رفته بوسان؟؟
پس چرا خدافظی نکرد؟...فکر کردم بعد از اینکه باهم صبحونه خوردیم
میره!...
حالم گرفته شد...
نگاهمو به الارم دادم...۱۵ دقیقه دیگه باید بیدار میشدم..
بلند شدمو سمت میز رفتم..
کف سرد اتاق تاثیری روی بدن از قبل یخ زدم نداشت..
تمرین هایی که دیشب جونگکوک انجام داده بود رو برداشتم
میدونم نباید ناراحت باشم ولی...خیلی احساس بی حالی و خستگی میکنم و
دلم براش تنگ شده...
تک تک سلول های بدنم توجه و کنارش بودنو فریاد میزد...
نه اینکه درکش نکنم ولی.. .خیلی وابسته اش شدم
نمیدونم چه مسئولیتی داره چون اهریمن نیستم ولی ای کاش ...کنارم
میبود...
کاغذ و کتابارو تو کوله ام گذاشتمو سمت دستشویی رفتم
نگام به صورت رنگ پریدم تو آینه افتاد
کبودی های روی گردنم و ...زخمی که بجا گذاشت
عاح..چرا انقدر به بودنش کنارم معتاد شدم؟
کارای روزمرمو کردم...بدون جونگکوک!!..
مثل گذشته است ...یک هفته پیش...
آشپزی، مرتب کردن خونه،غذادخوردن....
به تنهایی...نباید سخت باشه..بهش عادت کرده بودم...ولی...
_تهیونگی؟ حالت خوبه؟ بی حال بنظر میای..و جانگکوک کجاست؟
دستشو روی شونه ام گذاشت و با نگرانی نگام کرد
اه..چرا میپرسی مامان!؟
”اه..او..ا..اون بوسانه...مجبور بود برگرده تا به کاراش برسه..و من خوبم مامان.."
سعی کردم یه لبخند واقعی بزنم ولی فکر کنم موفق نشدم
_باشه.
”اون برمیگرده!"
لرزش قلبمو حس کردم.
کارامو انجام دادمو مامان و با یه بوس بدرقه کردم
بعد از اون هدفونمو برداشتمو از خونه رفتم بیرون.
نمیدونم کی قراره برگرده ولی..امیدوارم زود بیاد!!
--مدرسه--
+تهیونگ خوبی؟؟
صدای نگران نامجون هیونگ بود
جین هیونگ که داشت سمتمون میومد ،داد زد:
_تههههیونگ؟چته؟!!
کنار دوست پسرش ایستاد
هردو بهم خیره شدن
چرا انقدر نگران اند؟؟؟
"چیزی نیس."
میدونستم حرفمو باور نمیکنن
_اهریمن خشن و جذابت کجاس؟
جین چشمکی زد که نامجون سقلمه ای بهش زد
”بوسانه..سرزمینش بهش نیاز داشت"
أنت تقرأ
🔞*𝙈𝙔 𝘿𝙀𝙈𝙊𝙉*🔞
أدب الهواةهرکلمه اش حشری ترم میکرد باسنمو بیشتر به عضوش نزدیک کردم تا عمیقتر حسش کنم.. لحظاتی گذشت و همینطور به کوبیدن داخلم و بازی کردن با عضو و نافم ادامه میداد. داشتم دوباره به اوج میرسیدم _کام شو بیبی...برای من روی گردنم خم شد: دوستت دارم ^^ 𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚...
