𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭

639 79 51
                                    

~~~~~~~~~~

همه ی نگاه ها خیره به شوگا بود.

شوگا: شنیدم یک هفته مرخصی بهت دادن درسته؟

-اره.. چطور مگه؟

شوگا: خب ا/ت شی... تو محکوم شدی که فقط جرئت رو انتخاب کنی.... پس به عنوان جرئت باید این یک هفته رو به جیمین اختصاص بدی و در اختیار اون باشی. دقیق تر بگم... یک تعطیلات یک هفته ای با جیمین.

اولش تعجب کردم. ولی ته دلم داشتم از خوشحالی بال در میاوردم.

جیمین:ولی هیونگــ

شوگا چیزی رو به ژاپنی گفت که مثل اینکه تو اون جمع فقط من بودم که ژاپنی بلد نبودم.

شوگا: جیمینا... سعی داریم کمکت کنیم... خرابش نکن ( همونی که شوگا به ژاپنی گفت)

جیمین سرش رو پایین انداخت و کم کم قصد کردیم که اون رستوران رو ترک کنیم تا ننداختنمون بیرون.

وقتی از در خارج میشدیم تمام گارسون ها دم در ایستاده بودن و با نگاهی که میگفت (( برین دیگه برنگردین )) و یه لبخند زودرکی مارو بدرقه کردن.

به چه یونگ به رستوران اومده بودم. پس باید با اون هم بر میگشتم.

در ماشین رو باز کردم که صدای جیمین اومد.

جیمین: ا/ت شی... مگه یک هفته مرخصی ات در اختیار من نبود؟

-خب مرخصیم از فردا شروع میشه.

+خب الان هم فرداست.

به ساعت نگاه کردم. ساعت 00:15 بود. حق با اون بود. الان فرداست.

پس با اکراه در ماشین رو بستم و چه یونگ با خدافظی و لخندی روی لب اونجا رو ترک.

با راهنمایی جیمین به سمت ماشینش رفتم. بعد از اون اتفاقی که توی هتلِ امریکا افتاده بود دیگه درست و حسابی با جیمین حرف نزده بودم.

چه برسه به اینکه باهاش تنها باشم.

+یکم راه طولانیه. پس میتونی استراحت کنی.

میخواستم مقاومت کنم ولی چون خیلی خسته بودم سریع خوابم برد.

~~~~~~~~~

با صدای جیمین بیدار شدم.

ازماشین پیاده شدم. ولی خواب با دیدن صحنه ی رو به روم از سرم پرید.

 ولی خواب با دیدن صحنه ی رو به روم از سرم پرید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴍɪɴᴇWhere stories live. Discover now