~~~~~~~~~~
ا/ت:
انگار نه انگار که دیشب چه اتفاقی افتاده بود با خوشحالی و خنده پامون رو از هواپیما بیرون گذاشتیم.
پاریس...
همیشه ارزو داشتم به پاریس بیام.
امروز بیکار بودیم پس تصمیم گرفتیم با چه یونگ بریم و یکم خوش بگذرونیم
بعد از کلی گشت و گذار و خرید کردن کنار برج ایفل عکس گرفتیم.
حس کسیرو داشتم که قله اورست رو فتح کرده.
هرکی منو میدید با خودش میگفت ای شاد ترین دختر روی زمینه.
ولی کسی نمیدونست پشت این چهره ی شاد، چه غوغایی برپاست.
وقتی به هتل رسیدیم تمام اوقات خشمون با اومدن جنی سمتمون به باد رفت.
جنی: دیگه داشتم نا امید میشدم که ببینمتون.
چه یونگ چون حوصله جنی رو نداشت و مثل اینکه چند روز پیش با جنی بحثشون شده سریع ازم خدافظی کرد و رفت.
جنی: اومدم بهت بگم که فردا ساعت 10 صبح حرکت میکنیم؟
-10؟؟ خیلی دیر نیست؟
جنی: کسی از تو نظر نخواست.. فقط باید بهت اطلاع میدادم که اینکارو هم کردم.
راهش رو کج کرد و رفت.
کمی تعجب کردم ولی برای خرس خوابالوی تنبلی مثل من این خیلی خوب بود.
~~~~~~~~~~
×روز بعد ساعت 10×
هرچی اطراف رو میگشتم کسی رو نمیدیدم.
نه چه یونگ نه جنی و نه هیچ کس دیگه.
حتی ون ها هم نبودن.
تازه دهزاریم افتاد که جنی بهم دروغ گفته.
خدایا حالا چجوری خودم رو به استدیوم برسونم؟
بگم میخوام برم جایی که کنسرت بی تی اس برگزار میشه؟
ولی من که فرانسوی بلد نیستم.
خب عب نداره از مترجم استفاده میکنم.
VOUS LISEZ
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴍɪɴᴇ
Roman d'amourسکوت اسانسور با صداش شکسته شد *تو ادم خوش شانسی هستی -چطور؟ *از بین اون همه ادم که درخواست داده بودن تو انتخاب شدی ... اونم برای همچین کاری دل تو دلم نبود که بدونم کدوم بخش کار میکنم و به تیم تدارکات کدوم گروه اضافه شدم -ببخشید ولی من نمیدونم با کد...