سکوت اسانسور با صداش شکسته شد
*تو ادم خوش شانسی هستی
-چطور؟
*از بین اون همه ادم که درخواست داده بودن تو انتخاب شدی ... اونم برای همچین کاری
دل تو دلم نبود که بدونم کدوم بخش کار میکنم و به تیم تدارکات کدوم گروه اضافه شدم
-ببخشید ولی من نمیدونم با کد...
ساعت 6 از خواب بیدار شدم و بعد از یه حموم خیلی کوتاه، صبحانه مفصلی خوردم چون احتمالا امروز کار زیاد طول بکشه و نتونم چیزی بخورم.
با اینکه پاییز بود ولی هوای امروز گرم بود.
پس ترجیح دادم دامن بپوشم.
Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
دیروز متوجه شدم فاصله خونه ام تا کمپانی خیلی زیاد نیست و حداکثر با پیاده روی نیم ساعت طول میکشه.
قرار بود ساعت 7 ونیم کمپانی باشیم تا باهم به لوکشین عکس برداری بریم. پس پیاده به سمت کمپانی راه افتادم
هنزفریم توی گوشم بود و از اهنگ بی کلام لذت میبردم. بچه های مدرسه ای که یا با ماشین و یا با دوستاشون پیاده به سمت مدرسه میرفتن توجه ام رو جلب کردن.
توی اوقات خوشم غرق بودم که ماشینی کنارم وایستاد و بوق زد.
روم به طرف ماشین برگردوندم و در کمال تعجب چه یونگ رو دیدم. از دیروز تا امروز زمان زیادی نبود. ولی برای دوست شدن ما دونفر کافی بود.
با اصرار چه یونگ سوار ماشینش شدم و باهم سمت کمپانی رفتیم
چه یونگ: همه چی دست به دست هم دادن تا ما همدیگه رو بیشتر ببینیم و دوستای بهتری بشیم. دیدی حتی خونه هامون هم بهم نزدیکن.
-پس افتخار میدید که امروز بعد از کار به صرف شام به منزل من بیاید چه یونگ شی؟
از لحن رسمیم خنده اش گرفت:
+با کمال میل ا/ت شی.
~~~~~~~~~~
جنی: همه چیز اماده است؟ دیگه چیزی نباید برداریم؟
-نه همه چیز اماده است. وسایل رو توی ون ها گذاشتیم.
چه یونگ: جنیا بهتره راه بفتیم. پسرا تا نیم ساعت دیگه میرسن سر صحنه فیلم برداری.
جنی: باشه بریم
سوار ون ها شدیم به سمت لوکیشن عکس برداری حرکت کردیم.
بخاطر ترافیک حدودا 20 دقیقه توی راه بودیم.
پس وقتی رسیدیم با عجله به پشت صحنه رفتیم و وسایل رو اماده کردیم.