𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐

560 92 11
                                    


× روز بعد ×

ساعت 6 از خواب بیدار شدم و بعد از یه حموم خیلی کوتاه، صبحانه مفصلی خوردم چون احتمالا امروز کار زیاد طول بکشه و نتونم چیزی بخورم.

با اینکه پاییز بود ولی هوای امروز گرم بود.

پس ترجیح دادم دامن بپوشم.

دیروز متوجه شدم فاصله خونه ام تا کمپانی خیلی زیاد نیست و حداکثر با پیاده روی نیم ساعت طول میکشه

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

دیروز متوجه شدم فاصله خونه ام تا کمپانی خیلی زیاد نیست و حداکثر با پیاده روی نیم ساعت طول میکشه.

قرار بود ساعت 7 ونیم کمپانی باشیم تا باهم به لوکشین عکس برداری بریم. پس پیاده به سمت کمپانی راه افتادم

هنزفریم توی گوشم بود و از اهنگ بی کلام لذت میبردم. بچه های مدرسه ای که یا با ماشین و یا با دوستاشون پیاده به سمت مدرسه میرفتن توجه ام رو جلب کردن.

توی اوقات خوشم غرق بودم که ماشینی کنارم وایستاد و بوق زد.

روم به طرف ماشین برگردوندم و در کمال تعجب چه یونگ رو دیدم. از دیروز تا امروز زمان زیادی نبود. ولی برای دوست شدن ما دونفر کافی بود.

با اصرار چه یونگ سوار ماشینش شدم و باهم سمت کمپانی رفتیم

چه یونگ: همه چی دست به دست هم دادن تا ما همدیگه رو بیشتر ببینیم و دوستای بهتری بشیم. دیدی حتی خونه هامون هم بهم نزدیکن.

-پس افتخار میدید که امروز بعد از کار به صرف شام به منزل من بیاید چه یونگ شی؟

از لحن رسمیم خنده اش گرفت:

+با کمال میل ا/ت شی.

~~~~~~~~~~

جنی: همه چیز اماده است؟ دیگه چیزی نباید برداریم؟

-نه همه چیز اماده است. وسایل رو توی ون ها گذاشتیم.

چه یونگ: جنیا بهتره راه بفتیم. پسرا تا نیم ساعت دیگه میرسن سر صحنه فیلم برداری.

جنی: باشه بریم

سوار ون ها شدیم به سمت لوکیشن عکس برداری حرکت کردیم.

بخاطر ترافیک حدودا 20 دقیقه توی راه بودیم.

پس وقتی رسیدیم با عجله به پشت صحنه رفتیم و وسایل رو اماده کردیم.

ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴍɪɴᴇOù les histoires vivent. Découvrez maintenant