به سمت دستشویی پناه بردم. ولی با دیدن لباس زیر به حال بدم افزوده شد.
پس برای همین حالم بد بود.
جلسه که تموم شده بود. پس فکر نکنم کار مهمی مونده باشه. کار زیاد بودو ولی حال من برای کار مناسب نبود.
پیش خانم جانگ رفتم و شرایطم رو براش توضیح دادم ازش خواستم بهم مرخصی بده. اونم با مرخصیم موافقت کرد.
بدون معطلی وسایلم رو برداشتم و بعد از خدافظی با چه یونگ از کمپانی خارج شدم و به سمت خونه ام رفتم.
~~~~~~~~~~
جیمین:
حس خوبی داشتم.
از ایننکه منو از خخودش دور نکرده بود خوشحال بودم.
نمیدونم چرا ولی دست خودم نبود و همش لخبند میزدم.
واقعا لبای محشری داشت.
همینجوری توی فکر بودم که دیدم ا/ت داره از کمپانی خارج میشه.
منو دید ولی به سرعتش اضافه کرد.
یعنی چی شده بود؟
ازدست من ناراحت بود؟
مثل اینکه زود قضاوت کردم.. اون واقعا ازم ناراحت شده بود.
حالا باید چکار میکردم؟!!
~~~~~~~~~~
×روز بعد×
راوی:
ا/ت بخاطر خجالتی بودنش، دیروز از برخورد با جیمین خود داری و کرد فرار کرد.
احساس بدی داشت وفکر میکرد جیمین ازش ناراحت شده.
میخواست که باهاش حرف بزنه، اما هربار خجالتی بودنش مانعش میشد.
وقت ناهار بود.
با چه یونگ به سمت کافه حرکت کردن.
ولی توی راه. جیمین رو دیدن.
ا/ت دست چه یونگ رو فشار داد تا به مسیرشون ادامه بدن؛ ولی چه یونگِ مثلا از همه جا بی خبر ایستاد و گرم صحبت کردن با جیمین شد.
چه یونگ: اوپا ما داریم میریم ناهار بخوریم.. تو نمیای؟
جیمین: پیشنهاد خوبیه.. میام... اما... میشه چند لحظه من و ا/ت شی رو تنها بزاری؟
چه یونگ با چشمایی که شبیه علامت سوال شده بودن نگاهش رو بین جیمین و ا/ت چرخوندن.
با صدایی که شیطنت ازش میبارید گفت: باشه پس من منتظرتونم.
چشمکی زد و رفت.
~~~~~~~~~~
جیمین:
![](https://img.wattpad.com/cover/265655603-288-k104674.jpg)
BINABASA MO ANG
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴍɪɴᴇ
Romanceسکوت اسانسور با صداش شکسته شد *تو ادم خوش شانسی هستی -چطور؟ *از بین اون همه ادم که درخواست داده بودن تو انتخاب شدی ... اونم برای همچین کاری دل تو دلم نبود که بدونم کدوم بخش کار میکنم و به تیم تدارکات کدوم گروه اضافه شدم -ببخشید ولی من نمیدونم با کد...