The 3rd Chapter

575 125 15
                                    


-اوه جونگینا، الان ازت ممنونم؛ ولی می‌دونی، باید بهای عصبانی کردن هیونجین رو بپردازی.
ترسناک بود! لبخند و برق هیجان چشم های مینهو خبر خوبی نمی‌دادن.
چشم هاش به خوبی احساس سردرگمیش رو به مینهو نشون می‌دادن، اون بچه دلیل هیچکدوم از حرف های مینهو رو نفهمیده بود.

اما مینهو با آرامش به چشم های جونگین خیره شد. رد اشک هاش رو گونه هاش مونده بودن و چشم های مشکیش، از نگاه کردن به مینهو طفره می‌رفتن. روز اولی که تصمیم گرفته بودن جونگین رو سوژه ی جدیدشون انتخاب کنن، مینهو داوطلب شده بود تا اون بچه رو سمت خودشون بکشه.

به خوبی گونه های سرخ و لحن خجل جونگین رو به یاد داشت؛ مشخص بود اون بچه بخاطر اینکه سونبه اش خواسته تایم ناهار باهم باشن چقدر خوشحاله.
با لبخند بزرگش پز چالش رو به مینهو داده بود و خب، مینهو بدون اینکه سعی داشته باشه تظاهر کنه سونبه خوبیه، با حس قلبی خودش به جونگین اعتراف کرده بود چال هاش زیبان و اون موقع چشم های درخشان جونگین با ذوق بهش زل زده بودن.

اون پسر سال اولی، تا پایان زمانشون زیر چشمی بهش خیره شده بود و هربار که مینهو مچش رو می‌گرفت، چشم هاش رو می‌بست و لب هاش رو بین دندون هاش گیر می‌انداخت.
ولی الان، فرار چشم های جونگین، لب هاش که زیر فشار دندون هاش درحال پاره شدن بود و بدن منقبضش بخاطر خجالت کشیدن از ضایع بازیش و معذب کردن سونبه ی مهربونش‌ نبود؛ این بار ترسش از کارهای ترسناک مینهو بهش اجازه ی ریکشن دیگه ای نمی‌داد!
مینهو مچ دست جونگین رو گرفت و پشت سر خودش تو راهرو کشید. تا چند دقیقه ی دیگه کلاس ها شروع می‌شدن و حضور پیدا نکردن تو کلاس برای یکی مثل جونگین، بزرگترین تنبیه به حساب می‌اومد؛ ولی باید کاری می‌کرد که جونگین بیخیال اون نمره بشه.

هرچند پیله کردن های اون سال اولی خرخون به نفع خودش تموم می‌شد، اما وجود هیونجین بین اکیپشون، بیشتر از نبودش سود داشت و قطعاً اگه یک بار دیگه همچین مشکلی پیش می اومد، هیونجین نمی‌تونست به راحتی قسر در بره.
بعد از گرفتن یقه اش، جونگین رو به داخل دستشویی پرت کرد و خوشحال بود که کسی نیست تا مزاحمش بشه.

در رو نبست تا جیسونگ و هیونجین هم بهشون بپیوندن. به هرحال قلدری بدون تماشاچی که فایده نداشت!
- من...
قبل از اینکه جونگین بتونه حرفی بزنه، مینهو با گذاشتن انگشت سبابه اش جلوی دهنش، جلوش رو گرفت.
نزدیک ترین در رو باز کرد و جونگین رو داخل اتاقک پرتاب کرد‌.

نگاه ترسیده ی جونگین تو دستشویی به گردش دراومد. امیدوار بود قصد مینهو زندانی کردنش نباشه، هرچند که گزینه ی دیگه ای وجود نداشت. چون اگه قرار بود کتک بخوره الان به دیوار حیاط چسبیده بود!
با صدای قفل شدن در اصلی، مینهو نیشخندی زد و تو یک حرکت، موهای جونگین رو تو مشتش گرفت.
ناله ی ضعیف جونگین تو فضای دستشویی خالی اکو شد. اون فقط از هیونجین خواسته بود باهاش تو پروژه همکاری کنه؛ چرا باید این بلا ها سرش می‌اومدن؟!
با کشیده شدن موهاش، سرش به سمت پایین کشیده شد و قبل از اینکه بتونه پلک هاش رو باز کنه، با زانو جلوی دستشویی فرنگی فرود اومده بود و آب، راه تنفسیش رو بسته بود!

با دستش ضربه ای به سنگ کنار سرش زد و سعی کرد سرش رو بالا بیاره، ولی با این کارش فشار دست مینهو بیشتر و سرش بیشتر از قبل تو آب فرو رفت.
- این زیادی خشن نیست؟
با صدای جیسونگ سر مینهو برگشت. برخلاف هیونجین که با اخم و لذت به تقلاهای جونگین خیره بود، جیسونگ نگران به نظر می‌رسید.
بی توجه به تقلاهای جونگین، با لحن بیخیالی گفت:
- باید یاد بگیره به دست و پای بقیه نپیچه.

سر پسر کوچیکتر رو با کمک موهاش بالا کشید، آب نسبتاً زیادی بخاطر موهای اون بچه، لباس و شلوارش رو خیس کرده بودن.
سرش رو نزدیک گوش جونگینی که تند تند نفس می‌کشید برد‌ و با نفس های داغی که روی پوستش می‌نشستن، زمزمه کرد:
- می‌دونی جونگینآ، نباید رو اعصاب سونبه هات راه بری؛ بخصوص اگه اون فرد یکی از اعضای اکیپ ما باشه.

جونگین سعی کرد اشک هاش رو پس بزنه، تا مرز خفگی رفته بود و هنوز نفس هاش به حالت عادی برنگشته بود. نمی‌دونست چون محبور بود هیونجین رو راضی به همکاری کنه که بعداً بخاطر نمره منفی از پدرش کتک نخوره، قراره سرش تو دستشویی فرو بره و کف دست هاش بخاطر تقلا سرخ بشن!
قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده سرش این بار با شدت بیشتری به سمت پایین کشیده شد و پیشونیش به لبه ی سنگی دستشویی فرنگی برخورد. بخاطر آخی که ناخواسته گفته بود، دهنش باز شده و آب زیادی وارد ریه هاش شده بود. چقدر رقت انگیز!
اشک هاش یکی یکی پایین می اومدن، بغضش باعث شده بود زودتر از سری قبل اکسیژن کم بیاره و دستش بخاطر ضربه های متعدد سِر بود.
شاید باید دست از تقلا بر می‌داشت؟

مینهو با دیدن آروم شدن جونگین سرش رو بالا کشید.
- این بار زودتر خسته شدی... سعی کن رو نفس هات کار کنی بچه، زود نفس کم بیاری خوش نمی‌گذره! الانم زود باش جونگینآ، اگه نمی‌خوای برای بار سوم سرت رو ببرم زیر آب زودتر معذرت خواهی کن.

سینه اش به خس خس افتاده بود. با فشار مینهو به سرش خودش رو مجبور کرد نفس عمیقی بکشه تا حداقل بتونه حرف بزنه.
-من...معذ...معذرت می‌خوام...
لا به لای نفس هاش به سختی به زبونش آورد، حتی نای نگاه کردن بهشون رو نداشت.
- آفرین جونگینی، حالا شدی یه پسر خوب!
اولین برخوردش با مینهو رو خیلی خوب به یاد داشت. جونگینی، اون روز هم همینطوری صداش کرده بود. اما از اون روز به بعد، دیگه هیچوقت جونگینی خطابش نکرده بود. جونگین باور داشت که مینهو چون اون روز تلاش می‌کرد اعتمادش رو جلب کنه و مهربون به نظر بیاد جونگینی صداش زده بود. فکرش اونقدر ها هم اشتباه نبود، مینهو فقط مواقعی که مهربون می‌شد آخر اسم کسی "ای" اضافه می‌کرد و برای همین هم الان داشت موهای خیس جونگین رو به آرومی نوازش می‌کرد. شاید چون برای ثانیه ی کوتاهی دلش برای پسر کوچیکتر سوخته بود...

BrokenWhere stories live. Discover now