کلمات زیادی هستن که میشه به اون ها "کار" اضافه کرد؛ مثل نیکوکار، درستکار، خدمتکار یا شاهکار. یا مثلا تبهکار، خلافکار، خرابکار، گناهکار...گناهکار، گناهکار. گناهکار مثل من، مثل تو، مثل ما.
چه انتظاری از من دارن؟ اینکه گناهم رو بپذیرم؟ عذاب وجدان داشته باشم؟ از خودم متنفرم شم یا از فرط پشیمونی زندگیم رو به پایان برسونم؟ خب، متاسفانه، هیچکدومش قرار نیست اتفاق بیافته.
حتی اون موقع که چشمهام از خیره شدن به اون آویزِ بی حرکت، خشک شده بود و گردنم نمیتونست بیشتر از این سرم رو بالا نگه داره؛ همون موقع هم پشیمون نبودم. چرا...غمگین که بودم؛ اما پشیمون؟ نه. نمیتونستم پشیمون باشم، تصمیم خودم بود. انتخاب من این بود، شاید درست نبود ولی من خواستم که اینجوری رقم بخوره و همینطور هم شد.
اون ها مدام در مورد چیز های احمقانه ای ازم سوال میپرسن؛ چرا پشیمون نیستم؟ چرا گریه نمیکنم؟ چرا طلب بخشش نمیکنم؟ و من هیچ جوابی برای سوالات یکسانی که با لحن های مختلف ازم پرسیده میشن، ندارم.
به خوبی از گناهکار شناخته شدنم آگاهم. خودم هم میتونم حسش کنم، سنگینی اشتباهاتم رو روی نوک انگشت هام احساس میکنم که مثل جاذبه، من رو به پایین میکشه و باعث میشه به زانو در بیام. میگن بدترین گناهکار ها، اون هایی هستن که نقاب رستگاری به صورت دارن و من، یه گناهکار رستگار نما هستم. یه انسان متناقض، یه هیولا که پشت روایت های معصومانه اش پنهان میشه و در پایان؛ به جای قهرمان، به عنوان شخصیت پلید داستان شناخته میشه.
من؛ راوی رستگاری هستم که مثل تمام آدم های دنیا، گناهانی که مرتکب شده بودم رو از شنوندنگان قایم کردم. قسمت های ناامید کننده و تاسف بار داستان رو حذف کردم و اون ها از من متنفر شدن چون به نظرشون دروغگو و حیله گر بودم اما من بی نقص ترین داستان رو براشون روایت کردم و اون ها عاشقش شدن. من هرگز دروغ نگفتم، اما حقیقت رو هم نگفتم. من خالق هیچ شاهکاری نیستم، بلکه خودِ شاهکارم.
_______________________
سلام قشنگترین ها.
اول از همه اینکه بی نهایت خوشحالم که اینجایید و امیدوارم تا پایان داستان من رو همراهی کنین.
من همیشه مشتاق نظرات، انتقادات و ساده ترین حرف هاتون هستم، پس حتما باهام در اشتراکشون بذارین.
همین، امیدوارم از داستان لذت ببرین:))
YOU ARE READING
The Dreamsellers
Fanfictionمن خواب دیدم که بیدار بودم تا اینکه بیدار شدم و خودم را خفته پیدا کردم. -استن لورل [L.S]