سلام و خوش اومدین:))
قبل از اینکه چپتر رو شروع کنیم، اگه یه وقتی نتونستین ساندترک این چپتر رو پیدا کنین(چون شخصا پوستم کنده شد تا اسمشو نوشتم و ورژن های مختلفی ازش وجود داره) میتونین به چنل مراجعه کنین:
mind_of_her🎵String Quartet No. 8 In C Minor Op. 110- Dmitri Shostakovich
" از وقتی که یادم میاد، لباس پوشیدن برام بزرگترین معضل انسان بودن بوده. بچگیِ من با لباس های اتو خورده، عطر های گرم و شیرین، موهایی که باید هر ماه بدون استثنا کوتاه شده و هر روز بعد از دوش گرفتن، با ژل چسبناک به عقب حالت داده میشد، کفش های براق و واکس زده شده، جوراب های سفیدی که هر روز شسته میشدن و نباید بیشتر از دو هفته پوشیده میشدن، یقه های تا دکمه ی آخر بسته شده و احساس خفگی، گره خورده.
لابد با خودت فکر میکنی چرا باید از آراستگی و نظافت متنفر باشم؟ دیدن یه پسر بچه ی مرتب که آداب معاشرت رو به خوبی بلده، همیشه صاف میشینه تا لباسش چروک نشه و جوری غذا میخوره که انگار برای شرکت در مراسمات سلطنتی آموزش دیده، قطعا برای دیگران جالب و قابل تحسینه؛ ولی برای خود پسر بچه چی؟ تا حالا به این فکر کردی که برای یاد گرفتن چنین الگوی منظمی، چه تمرین هایی دیده؟ "قطرات آب، پیوسته از بدن برهنه اش سقوط میکردن و صدای آروم برخوردشون با سرامیک های سفید، توی حموم بخار گرفته، منعکس میشد. موهای خیسش رو از جلوی چشم هاش زد و با بستن شیر آب، از زیر دوش بیرون اومد. از بین سه حوله ی سورمه ای رنگِ تا شده، بزرگترین رو برداشت و روی بدنش کشید.
از حوله ی سایز متوسط برای موهاش استفاده کرد و در نهایت، با لطافت، دست هاش رو با کوچیکترین حوله خشک کرد و بعدش اون ها رو روبروی خودش نگه داشت و انگشت های کشیده اش رو از همدیگه باز کرد. ناخن هاش همگی به یک اندازه کوتاه شده بودن و هیچ پوست اضافه یا خشک شده ای در اطرافشون وجود نداشت. حوله ها رو توی سبد لباس های کثیف انداخت، لبخندی زد و ادامه داد:
" اون بچه، برای بی نقص بودن؛ بیمارگونه ترین تنبیهات رو تجربه کرده. برای مثال، تا حالا شده به خاطر کثیف کردن آستین لباست، یک روز کامل دست هات رو با کمربند ببندن؟ حتی نمیدونم چطور از دستشویی استفاده کرده بودم. "
قهقهه ای سر داد و سشوار کوچیک شونه دارش رو روشن کرد. بلندتر ادامه داد:
" یا مثلا پیش اومده چون یه تیکه از غذا رو به جای چنگال، با قاشق برداشتی، کل روز از غذا خوردن محروم شی؟ یا اینکه به خاطر اینکه کف اتاقت رنگ ریختی، دیگه حق نقاشی کردن نداشته باشی؟ یا به جرم لم دادن روی کاناپه، موقع تماشای تلویزیون، امتیاز استفاده از کاناپه ازت گرفته شه و فقط اجازه ی روی صندلی نشستن رو داشته باشی؟ "
YOU ARE READING
The Dreamsellers
Fanfictionمن خواب دیدم که بیدار بودم تا اینکه بیدار شدم و خودم را خفته پیدا کردم. -استن لورل [L.S]